واقعا کتاب جالبی بود برام و به شخصه من فکر میکنم این کتاب خانم بدرزاده از کتاب خودم قویتر بود. واقعا از کتاب لذت بردم. کتاب تکه تکه بیان شده بود. تکهای گذشته، تکهای حال،
داستان یه پیرمرد بود که آلزایمر داشت و پرستاری در خانهی سالمندان یا شاید آسایشگاه روانی از او مراقبت میکرد. پیرمرد آن زن را میدید و فکر میکرد زن خودش هست. پسران پیرمرد یعنی مانی و ماهان او را اینجا گذاشته بودند و یک از پسران پیرمرد به زن پرستار میرسید.
زن پیرمرد پنج سال پیش فوت کرده بود. در بخشی دیگر توضیح میدهد درمورد پسری که دختر خالهاش به دنیا میآید و بعد هی برای آن دختر خاله مادو میخرد با پول تو جیبی هایش و عاشقش میشود. و آن پسر، همین پیرمرد بود و زنش هم همان دختر خاله اش. زنی که همیشه بوی یاس میداده و موهای مشکی داشته. من حدس میزنم که این پیرمرد وکیل پروندههای جنایی هم بوده. چون در بخشی چنین چیزی بیان شده بود که زنی به مردی گفت که دوباره آن پرونده... را خوانی و اینطوری شدی. و بعد حالا این پیرمرد کنترلی روی دستشویی خود نداشت و اینجا بود. و پسران او حتی به او سر نمیزدند. و زن روی میل پرده من فکر میکنم توهم زن خونه پیرمرد بود که پیرمرد میدید و در جایی به زنش گفت چرا موهایت را کوتاه کردی؟ و زنش که حالا یک توهم و شاید یک روح بود به او گفت که خپده تو گفتی تا روی شانه هایم باشد مشکلی نیست. و من فکر میکنم در سالهای پایانی زندگی زن، زن موهایش را کوتاه میکند تا از شوهرش راحت تر مراقبت کند و حتی آنها را احتمالا رنگ میکنید و فکر میکنم آن زن مو خرمایی همین زن پیرمرد باشد. و در نهایت پیرمردی که رپزی با عشق با همسرش زندگی میکردند حالا در یک آسایشگاه روانی بود و من فکر میکنم به خاطر پروندههایی که..
داستان یه پیرمرد بود که آلزایمر داشت و پرستاری در خانهی سالمندان یا شاید آسایشگاه روانی از او مراقبت میکرد. پیرمرد آن زن را میدید و فکر میکرد زن خودش هست. پسران پیرمرد یعنی مانی و ماهان او را اینجا گذاشته بودند و یک از پسران پیرمرد به زن پرستار میرسید.
زن پیرمرد پنج سال پیش فوت کرده بود. در بخشی دیگر توضیح میدهد درمورد پسری که دختر خالهاش به دنیا میآید و بعد هی برای آن دختر خاله مادو میخرد با پول تو جیبی هایش و عاشقش میشود. و آن پسر، همین پیرمرد بود و زنش هم همان دختر خاله اش. زنی که همیشه بوی یاس میداده و موهای مشکی داشته. من حدس میزنم که این پیرمرد وکیل پروندههای جنایی هم بوده. چون در بخشی چنین چیزی بیان شده بود که زنی به مردی گفت که دوباره آن پرونده... را خوانی و اینطوری شدی. و بعد حالا این پیرمرد کنترلی روی دستشویی خود نداشت و اینجا بود. و پسران او حتی به او سر نمیزدند. و زن روی میل پرده من فکر میکنم توهم زن خونه پیرمرد بود که پیرمرد میدید و در جایی به زنش گفت چرا موهایت را کوتاه کردی؟ و زنش که حالا یک توهم و شاید یک روح بود به او گفت که خپده تو گفتی تا روی شانه هایم باشد مشکلی نیست. و من فکر میکنم در سالهای پایانی زندگی زن، زن موهایش را کوتاه میکند تا از شوهرش راحت تر مراقبت کند و حتی آنها را احتمالا رنگ میکنید و فکر میکنم آن زن مو خرمایی همین زن پیرمرد باشد. و در نهایت پیرمردی که رپزی با عشق با همسرش زندگی میکردند حالا در یک آسایشگاه روانی بود و من فکر میکنم به خاطر پروندههایی که..