من وقتی این کتاب رو برای اولین بار خوندم، یه درک تازه پیدا کردم. اما وقتی شنیدمش، انگار یه لایهی دیگهای از معناش برام باز شد. نویسنده با استفاده از فضایی نسبتا ماورایی، سعی کرده ما رو به چیزی فراتر از ظاهر زندگیمون وصل کنه. ولی این دنیای ماورایی، نه برای فرار از واقعیت، بلکه برای روبهرو شدن با خودمون طراحی شده.
من معتقدم این کتاب داره یه چیز خیلی مهم رو به ما یادآوری میکنه: شهامت. شهامتِ پایبند بودن. ما خیلی وقتها تصمیمات درستی میگیریم، لحظههایی هست که واقعاً میدونیم چی درسته، ولی بعدش عقب میکشیم. چون شهامت پایبند بودن به اون تصمیم رو نداریم. چون باورهایی که ساختیم (باورهای ماورایی، یا حتی دروغهایی که به خودمون گفتیم) قویتر از اون تصمیم درست عمل میکنن. و اینطوری، اهدافمون رو فراموش میکنیم. در طول سالها، بارها این اتفاق افتاده، غرق روزمرگی.
برای مثال از فیلم «دوازده مرد خشمگین» تو این فیلم هم تأکید میشه که باید شهامت داشته باشیم تا بپذیریم خیلی از چیزهایی که باور داریم، اشتباهن. اهدافمون بستگی به تصمیماتی دارن که میگیریم. و ما باید تأمل کنیم، فکر کنیم و شک کنیم، نه اسیر باورهای غلطی که بینمون جا افتاده.
نوسینده بهمون میگه که باید همیشه پایبند باشیم (به روساهامون، به اهدافمون، و به تصمیماتی که در لحظه گرفتیم. نه اینکه بعداً با تردید و ترس عقبنشینی کنیم. چون اگه این پایبندی نباشه، اون لحظهی شهامت هم بیفایده میشه.
در نهایت، این کتاب برای من یه یادآوری بود: که مشکلاتمون رو خودمون میسازیم، بعد با یه سری باورهای ساختگی، از زیر بار مسئولیتش فرار میکنیم. واقعیت اینه که باید روبهرو بشیم با خودمون، با واقعیت این جهان نامتناهی و اهدفای که معنای وجود زندگیست.
من معتقدم این کتاب داره یه چیز خیلی مهم رو به ما یادآوری میکنه: شهامت. شهامتِ پایبند بودن. ما خیلی وقتها تصمیمات درستی میگیریم، لحظههایی هست که واقعاً میدونیم چی درسته، ولی بعدش عقب میکشیم. چون شهامت پایبند بودن به اون تصمیم رو نداریم. چون باورهایی که ساختیم (باورهای ماورایی، یا حتی دروغهایی که به خودمون گفتیم) قویتر از اون تصمیم درست عمل میکنن. و اینطوری، اهدافمون رو فراموش میکنیم. در طول سالها، بارها این اتفاق افتاده، غرق روزمرگی.
برای مثال از فیلم «دوازده مرد خشمگین» تو این فیلم هم تأکید میشه که باید شهامت داشته باشیم تا بپذیریم خیلی از چیزهایی که باور داریم، اشتباهن. اهدافمون بستگی به تصمیماتی دارن که میگیریم. و ما باید تأمل کنیم، فکر کنیم و شک کنیم، نه اسیر باورهای غلطی که بینمون جا افتاده.
نوسینده بهمون میگه که باید همیشه پایبند باشیم (به روساهامون، به اهدافمون، و به تصمیماتی که در لحظه گرفتیم. نه اینکه بعداً با تردید و ترس عقبنشینی کنیم. چون اگه این پایبندی نباشه، اون لحظهی شهامت هم بیفایده میشه.
در نهایت، این کتاب برای من یه یادآوری بود: که مشکلاتمون رو خودمون میسازیم، بعد با یه سری باورهای ساختگی، از زیر بار مسئولیتش فرار میکنیم. واقعیت اینه که باید روبهرو بشیم با خودمون، با واقعیت این جهان نامتناهی و اهدفای که معنای وجود زندگیست.