همینگوی در داستان کوتاه «گربه زیر باران» (1925) نمونهای از مینیمالیسم روایی خود را ارائه میدهد؛ نثری ساده، ظاهر آرام و صحنهای روزمره که در عمق خود حامل تنهایی، میل به تعلق و کمبود ارتباط انسانی است. همینگوی با کمترین کلمات، جهانی از احساسات فروخفته و اشتیاق به عشق و توجه را خلق میکند.
داستان درباره زن و مردیه که توی یه هتل ایتالیایی گیر افتادن و زن زیر بارون یه گربه میبینه و میخواد نجاتش بده. گربه در واقع نماد خودِ زنه؛ تنها و دنبال توجه و محبت.
شوهرش سرد و بیاحساسه، بیشتر حواسش به کتابشه تا همسرش. زن دلش یه زندگی گرمتر و زنانهتر میخواد، چیزایی مثل گربه، موهای بلند، و خونهی واقعی.
بارون نماد دلتنگی و خستگی روانیه، همون فضای گرفتهی رابطهشونه.
مهماندار ایتالیایی با مهربونیش تبدیل میشه به نقطهی امید زن، چیزی که از شوهرش نمیگیره.
آخر داستان گربه براش میارن، ولی حس تنهاییاش هنوز باقیه — چون اون دنبال عشق واقعی بود نه فقط یه حیوان خانگی.
داستان درباره زن و مردیه که توی یه هتل ایتالیایی گیر افتادن و زن زیر بارون یه گربه میبینه و میخواد نجاتش بده. گربه در واقع نماد خودِ زنه؛ تنها و دنبال توجه و محبت.
شوهرش سرد و بیاحساسه، بیشتر حواسش به کتابشه تا همسرش. زن دلش یه زندگی گرمتر و زنانهتر میخواد، چیزایی مثل گربه، موهای بلند، و خونهی واقعی.
بارون نماد دلتنگی و خستگی روانیه، همون فضای گرفتهی رابطهشونه.
مهماندار ایتالیایی با مهربونیش تبدیل میشه به نقطهی امید زن، چیزی که از شوهرش نمیگیره.
آخر داستان گربه براش میارن، ولی حس تنهاییاش هنوز باقیه — چون اون دنبال عشق واقعی بود نه فقط یه حیوان خانگی.