این کتاب روایتی پیچیده و چند لایه از دوستیها، تعهد، عشق، تلاش برای یافتن هویت و جستجوی خویشتن است و نیز مضامین پیچیدهایی چون وفاداری، خیانت، گناه و رستگاری را بررسی میکند. در دل کابل پادشاهی، دوستی عمیقی و صمیمانهایی میان دو پسر شکل میگیرد. دو شخصیت اصلی داستان، امیر و حسن، دو دوست با دو گذشته و سرنوشت متفاوتاند که زندگیشان به هم گره خورده است. این دوستی در زندگی روزمره و کودکیهایشان ریشهایی عمیق وناگسستنی میدواند. اما سرنوشت با پیچ و خمهایش، مسیرهای غیرمنتظرهایی پیش روی این دو دوست قرار میدهد و زندگیشان را دگرگون میکند. نقطه عطف داستان، مسابقات بادبادک بازی است که کتاب با توصیف آن شروع و به پایان میرسد. این کتاب فراتر از یک رمان است. خالد حسینی در آن تصویری زخمی از افغانستان “ در گذر زمان” را ارائه میدهد. از دوران زیبای پیش از کودتا تا آشوبهای تجاوز شوروی به خاک افغانستان، جنگهای داخلی، طالبان و در نهایت آمدن حامد کرزای و آرامشی نسبی در مقطعی گذرا. نویسنده به زیبایی، با تکنیک فلاش بک، خواننده را به سفری در گذر رمان میبرد، میچرخاند، او را درگیر احساسات غم، شادی، هیجان، امید و ترس میکند و بازش میگرداند. از نظر من کتاب، نوسان قدرتمندی است بین امید و یاس، که در نهایت این امیداست که برنده میشود.
در قسمتهای انتهایی کناب میخوانیم: الان میبینم که بابا اشتباه میکرد، خدایی هست، همیشه بوده، من او را اینجا میبینم، در چشم مردم، در این راهروی ناامیدی….
در قسمتهای انتهایی کناب میخوانیم: الان میبینم که بابا اشتباه میکرد، خدایی هست، همیشه بوده، من او را اینجا میبینم، در چشم مردم، در این راهروی ناامیدی….