دیروز این کتاب رو تو ماشین گوش دادم به عنوان کتاب صوتی و پشیمان شدم از گوش دادنش. گفتم این که یه داستان ساده بود و انقدر تعریف و تمجید نداشت. امروز با خودم گفتم حتما این کتاب یچیزی داره که انقدر معروفه و گفتم نظرات درباره این کتاب رو بخونم. تازه فهمیدم منظورش چی بوده. یاد پدرم افتادم که چه برخوردهایی باهاش کردیم. اون نون آور خانواده بود و وقتی از کار افتاده شد تا موقع مرگش فقط من سر میزدم گهگاهی بهش و کاراشو میکردم و برادر خواهرم کلا فراموشش کردن. دیگه مثل گرگور دیگه نمیفهمیدیم دقیقا چی میگه و چی میخواد. با اینکه تا اخرین روزهای عمرش مثل یک پدر فدا کار حداقل در توانش باقی موند.
ذات خودخواهنه زندگی کردن انسانها اگر کنترل نشه میبینی ارزشمندترین چیزهاتو با بی توجهی از دست میدی و وقتی سنت بالاتر میره فقط حسرت برات باقی میمونه
ذات خودخواهنه زندگی کردن انسانها اگر کنترل نشه میبینی ارزشمندترین چیزهاتو با بی توجهی از دست میدی و وقتی سنت بالاتر میره فقط حسرت برات باقی میمونه