نظر فاطمه برای کتاب جوینده

جوینده
فاطمه
۱۴۰۴/۰۶/۲۸
00
خیلی ترسناک نبود، اوایل خیلی خوشم نیومد اما وقتی که خاطرات کاپیتان رو باز کرد، داستان خیلیهیجان انگیز و جذابتر شده بود، احساس ترس داخل خاطرات وجود داشت، هم مبهم و هم جذاب بود، هر قدر که میخوندم، علاقهام برای خوندن بیشتر میشد! داستان جهش یافه و اون گرگهای بیابان خیلی جذاب بود، کمی که گذشت نمیتونستم دست از خوندنش بردارم، تا وسط داستان که رسیدم مشکلی نبود، اما بعد از اینکه بتا مرد و گروه خراب شد، علاقهام به خوندن کم شد، مرگ بتا اونقدر دردناکبود که من هم همراه با راوی به گریه افتاده بودم، داستان برام معنیش رو از دست داده بود، کمی که گذشت باخراب شدن گروه، جنگ بین جهش یافتهها و از بین رفتن ابهامات، درد داستان بیشتر میشد، با مرگ مرگاس که شخصیت مورد علاقهی من بود، داستان نابود شده بود. بعضی وقتها با خوندن ادامه گریهام میگرفت وتاساعتها ادامه داشت، اینکه یکی یکی عزیزانش رو از دست میداد، جذابیت داستان رو ازش گرفته بود، بامرگ شاگو آلفا و گاما به طور کلی حالم از داستان به هم خورد، در اخر داستان که خود کاپیتا ن میمیره و سگش افجل همتلف میشه، میبینم که کل داستان بی معنی شده، در ادامه که لیا هم میمیره، داستان ارزشش رو از دستمیده و با تمام وجود گریه به چشمام میندازه، کلشخصیتهای اصلی جونشون رو میدن برای عزیزانشونمرگ مِرگاس، بتا، الفا، گاما، شاگ، افجل بی نتیجه میشه! باور کنید که اگه یکی از فامیلام میمیرد، اینقدر گریه نمیکردم و اشک نمیریختم، باتمام وجود از نویسنده تشکر میکنم، بین هزاران رمانی که خوندم، این اولین رمانی بود که منو به گریه مینداخت و باعث میشد ساعتها به صفحه گوشی نگاه کنم و حرص بخورم و ارزوکنم کهای کاش نمیخوندمش، که مجبور بشم اینقدر درد بکشم. حتما بخونید، باتشکر فراوان
هیچ پاسخی ثبت نشده است.