نظر ترنج برای کتاب دختر کشیش

داستان این کتاب مربوط میشه به دختر یک کشیش در یک شهر کوچیک با فضایی به شدت بسته و با سطح فرهنگ بسیار پایین. این دختر که تحت سلطه متعصبانه پدرش و قضاوت ها و دخالتهای همشهریان و همسایگان قرار داره بعد از اتفاق عجیبی که براش میفته از طرف همگی طرد و تنها و آواره و بی خانمان میشه و این موضوع باعث میشه در نوع زندگی و باورها وایمانش تجدیدنظر کنه. این دومین کتاب از جورج اورول بود که خوندم ترجمه بد نبود ولی ویرایش ضعیف بود. شخصیت دوروتی یا همون دختر کشیش قابل همذات پنداری نبود حداقل برای من. شاید چون با نگاه و سبک زندگی زاهدانه و رهبانیت مسیحیت چندان آشنایی ندارم. به نظر من دوروتی واقعا هرگز دختر با ایمانی نبوده اگرچه اساسا باید دید ایمان به چی؟ به هرحال دوروتی همون طور که در صفحات ابتدایی کتاب شرح داده شده در زمان دعاها و نیایش نمیتونه روی دعا متمرکز باشه و مدام بابت این موضوع خودش رو تنبیه میکنه، در انتهای داستان دیگه تلاش برای تمرکز روی دعا و طبیعتا تنبیه رو کنار میگذاره. کتاب به سه بخش کلی و یک بخش جزئی تقسیم میشه بخش اول توضیح زندگی برده وار و ترحم برانگیز دوروتی و بخش دوم بی خانمان شدن دختر کشیش و باز هم سواستفاده و بردگی برای صاحبان مزارع یا گدایی و فلاکت، بخش سوم تدریس در مدرسه دخترانه و بازهم استثمار شدن از طرف مدیر مدرسه خانم کریوی. و بخش بی اهمیت آخرکتاب که بازگشت دوروتی به زندگی قبل اما بدون ایمان. هرچند باز هم در خدمت کلیسا!!!! برای من بخش گنگ و نامفهوم کتاب علت فراموشی و شروع مشکلات دوروتی بود اینکه چرا یک نفر دچار فراموشی میشه سر از شهر دیگه ای در میاره. به هرحال خیلی خوندنش رو توصیه نمیکنم هرچند بخش مدرسه و اوضاع آموزش مدارس خیلی شبیه امروز ایرانه.