نظر محدثه ممی زاده برای کمیک علاءالدین و چراغ جادویش

کمیک علاءالدین و چراغ جادویش
کارلوس ای. کورنجو، چیکوی دلا فونته
۵۰۶ رای
محدثه ممی زاده
۱۴۰۴/۰۶/۱۴
این کتاب جالب بود و درباره‌ی زندگی یک پسر به اسم علاءالدین بود که پدرش را از دست داده بود و با مادرش زندگی میکرد که خیلی فقیر بودن و هیچ فامیلی هم نداشتند یک روز یک مرد به اسم عمویش او را به غاری فرستاد تا چراغ جادو را برای او بیاورد ولی آن مرد دیوار غار را به زمین ریخت و او را در آن جا زندانی کرد ولی دستش به چراغ جادو نرسید علاءالدین متوجه شد که او غول چراغ جادو است و آرزو کرد از آن جا بیرون برود بعد از اینکه از آن جا بیرون رفت آرزو کرد که دختر پادشاه را برای لحظاتی ببیند و بعد از دیدن دختر شاه عاشق او شد و به قصر شاه رفت برای خواستگاری دختر او و آرزو کرد که لباس‌های خوب تنش کند و خدمتکار داشته باشد و کادویی برای شاه ببرد و از دارایی هایش برای شاه تعریف کرد و شاه با ازدواج آن دو موافقت کرد شب علاءالدین زیر پنجره‌ی اتاق دختر شاه نشست و برای او آوازی دلنشین خواند فردا‌ی آن روز آن دو با هم ازدواج کردند و علاءالدین آرزو کرد تمام دارایی‌های که به شاه گفته بود به وجود بیایند و آن دو در قصر با هم زندگی کردند ولی مدتی بعد آن مردی که علاءدین را فریب داده بود در زمانی که علاءالدین در خانه نبود آمد و آن غول چراغ جادو را با چندین چراغ تعویض کرد و با آن غول تمام دارایی‌های علاءالدین را گرفت ولی نتوانست با زن او به اجبار ازدواج کند زیرا علاءالدین متوجه شد که انگشتری به دست داشت برای باز کردن در غار یک غول انگشتر است و با کمک او تمام داراییش را پس گرفت و غول چراغ جادو را در صندوقچه چوبی قفل زد و او را در جایی قرار داد که دست هیچکس به آن نرسد و قول داد که دیگر هیچ وقت از آن چراغ جادو استفاده نکند.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.
👋 سوالی دارید؟