خطر اسپویل!
کتاب خوبی بود. با ترجمه روان و پایان غیر قابل پیش بینی ولی بدون هیجان با یکسری ایراد:
۱. داستان از زبون سه تا راوی گفته میشه و هی از این شاخه به اون شاخه میپره و واقعا اعصاب خورد کنه و باعث سردرگمی میشه. ۲. وقتی از زبون لئو داستان رو میشنویم می‌بینیم انگار اون ماجرا هارو برای کارلی مثلاً توی یک نامه داره می‌نویسه ولی به نظر خود من اگر از زبون خودش ماجرا گفته می‌شد مثل مردیت، خیلی بهتر بود
۳. و یک نکته بگم برای کسانی که گفتن چرا آنقدر از ماجرا‌های بی ربط حرف زده شده مثلاً موضوع کساندرا یا موضوع بچه خونه شارلوت یا دکتر فین گلد و... برای اینکه آدم وقتی کتاب رو میخونه اون شخصیت‌ها به نظرش مظنون بیان و ذهنش رو درگیر کنند مثلاً تصور کنی کساندرا از روی کینه مردیت رو کشته با دکتر فین گلد بخاطر پرونده قصور پزشکی اونو کشته و... اینطوری آخر که همه چی لو میره شما تعجب میکنید
۴. این کتاب سوال‌های بی‌جواب زیادی برای ما گذاشت مثلا اون کسی که کیت رو تعقیب میکرد کی بود؟ دکتر فین گلد چی شد؟ کساندرا چی شد؟ و...
۵. اول داستان می‌بینیم که وقتی کارلی آزاد میشه نمیتونه نور هارو ببینه و چشمش درد میگیره و... ولی وقتی دلیلا آزاد میشه راحت میره بغل باباش
۶. به نظرمن وقتی دوباره رفتم قسمت مقدمه رو خودم این طور اومد که سم، که شلبی داشت با اون به جیسون خیانت می‌کرده در واقع مارتی بوده...
۷. اگر دقت کنید میفهمید مقصر تمام این حوادث به طور غیر مستقیم جیسونه! چون اون اگر به شلبی خیانت نمی‌کرد و بهش توجه میکرد شلبی هم خیانت نمی‌کرد و نمی‌مرد و مردیت هم نمی‌مرد و...
۸. توی خیلی از فیلم‌ها یاکتاب‌ها طرف وقتی می‌دونه یکی دیگه چیکار کرده و میخواد لوش بده میره بهش میگه و آخرهم یا یک چیزیش میشه یا میمیره
کتاب خوبی بود. با ترجمه روان و پایان غیر قابل پیش بینی ولی بدون هیجان با یکسری ایراد:
۱. داستان از زبون سه تا راوی گفته میشه و هی از این شاخه به اون شاخه میپره و واقعا اعصاب خورد کنه و باعث سردرگمی میشه. ۲. وقتی از زبون لئو داستان رو میشنویم می‌بینیم انگار اون ماجرا هارو برای کارلی مثلاً توی یک نامه داره می‌نویسه ولی به نظر خود من اگر از زبون خودش ماجرا گفته می‌شد مثل مردیت، خیلی بهتر بود
۳. و یک نکته بگم برای کسانی که گفتن چرا آنقدر از ماجرا‌های بی ربط حرف زده شده مثلاً موضوع کساندرا یا موضوع بچه خونه شارلوت یا دکتر فین گلد و... برای اینکه آدم وقتی کتاب رو میخونه اون شخصیت‌ها به نظرش مظنون بیان و ذهنش رو درگیر کنند مثلاً تصور کنی کساندرا از روی کینه مردیت رو کشته با دکتر فین گلد بخاطر پرونده قصور پزشکی اونو کشته و... اینطوری آخر که همه چی لو میره شما تعجب میکنید
۴. این کتاب سوال‌های بی‌جواب زیادی برای ما گذاشت مثلا اون کسی که کیت رو تعقیب میکرد کی بود؟ دکتر فین گلد چی شد؟ کساندرا چی شد؟ و...
۵. اول داستان می‌بینیم که وقتی کارلی آزاد میشه نمیتونه نور هارو ببینه و چشمش درد میگیره و... ولی وقتی دلیلا آزاد میشه راحت میره بغل باباش
۶. به نظرمن وقتی دوباره رفتم قسمت مقدمه رو خودم این طور اومد که سم، که شلبی داشت با اون به جیسون خیانت می‌کرده در واقع مارتی بوده...
۷. اگر دقت کنید میفهمید مقصر تمام این حوادث به طور غیر مستقیم جیسونه! چون اون اگر به شلبی خیانت نمی‌کرد و بهش توجه میکرد شلبی هم خیانت نمی‌کرد و نمی‌مرد و مردیت هم نمی‌مرد و...
۸. توی خیلی از فیلم‌ها یاکتاب‌ها طرف وقتی می‌دونه یکی دیگه چیکار کرده و میخواد لوش بده میره بهش میگه و آخرهم یا یک چیزیش میشه یا میمیره