نظر sara برای کتاب نازنین: یک داستان خیالی

نازنین: یک داستان خیالی
sara
۱۴۰۴/۰۵/۲۱
30
کتابِ ”نازنین” تموم شد. اولین اثری بود که از داستایوفسکی (و به طور کلی، ادبیات روسیه) میخوندم و عجب داستان عجیبی بود! حقیقتا تا به حال داستانی به این سبک نخونده بودم. هرگز فکر نمیکردم اینکه صرفا به افکار یه انسان تکیه کنم و دیالوگی وجود نداشته باشه، کار جالبی برای خوندن باشه اما به طرز عجیبی داستان رو شروع کردم، بی وقفه ورق زدم و ناگهان دیدم که تموم شده! عجیب بود! نمیتونم بگم از کجای داستان خوشم اومد. شاید اینکه خیلی به قضاوتها و افکار انسانی نزدیک بود، برام لذت بخشش کرده بود. خیلی عجیب بود! واقعا خوشم اومد ازش و خیلی بعیده آدمی به بی تمرکزی من، بتونه بی وقفه کتابی رو بخونه و تمومش کنه! نمیدونم برداشتم از کتاب چطور باید باشه. حس کردم شخصیت مرد داستان به خاطر عشقی که سرکوب کرده بود و غرور نابجایی که داشت، درحال تحمل عذاب وجدان وحشتناکی بود. کاملا میتونم درک کنم چرا دنبال یه توضیح درست میگشت که خودش رو تسکین بده؛ مرد اصلا نمیدونست چی شده و چرا اینطور شده! انگار همه چیز قبل از اون که بشه براش کاری کرد از دستش رفته بود و فقط این سوال رو براش به جا گذاشته بود: چرا؟ شخصیت زن داستان تا حدی برام مرموز بود. منم مثل مرد، میخواستم بدونم واقعا چرا چنین کاری کرد ولی نمیتونستم به خودم اجازهی قضاوتش رو بدم. منم دنبال سرنخی برای قطعیت بخشیدن به کارش میگشتم اما همه چیز وقتی به نهایت میرسید، کاملا وا میرفت. همذات پنداری عجیبی با هر دو شخصیت احساس کردم. انگار حسهای گمشده یا بیان نشدهی خودم، به صورت این دو شخص مجسم شده بودن و بهم چیزهایی رو یاداوری میکردن. به هر حال، چیزی نبود که حالا حالاها بتونم از فکرش در بیام!
بیتا مهری
۱۴۰۴/۰۶/۲۷
چقدر جالب نظرتون یه جوری نوشته شده بود انگار من نوشتمش! از بخشی گفته بودین اولین کتابی بود که از داستایوسکی خوندین تا اینکه با وجود بی تمرکز بودن همیشگی چطور نفهمیدید و کتاب تموم شد تا هم ذات پنداری با شخصیت ها! خیلی برام جالب بود.