نظر عاطفه قربانی برای کتاب صوتی بیگانه

بیگانه
آلبر کامو، جلال آل احمد
۴۹۹ رای
عاطفه قربانی
۱۴۰۴/۰۵/۰۷
من مورسو نیستم، اما گاهی حس می کنم که در دنیایی زندگی می کنم که از من می خواهد برای چیزهایی گریه کنم که باورشان ندارم، لبخند بزنم جایی که دلم گرفته است، و تظاهر کنم که معنای زندگی را یافته ام. مثل مورسو، من هم با واقعیت های بی رحم مواجه می شوم: مرگ، عشق، بیگانگی، و قضاوت های بی دلیل. در رمان «بیگانه»، مورسو کسیه که با دنیا صادق رفتار می کنه. وقتی مادرش فوت می کنه، ناراحته اما نمی تونه گریه کنه، چون احساسش واقعی نیست. او اهل نقش بازی کردن نیست. مورسو توی دادگاه به خاطر شخصیتش محکوم می شه، نه فقط به خاطر قتلی که انجام داده. چون شبیه دیگران نیست، جامعه نمی تونه تحملش کنه. انگار مردم از صداقت بیشتر از خشونت می ترسن. در سلول زندان، وقتی سایه ی گیوتین به دیوار نزدیک می شود، مورسو به آرامشی عجیب می رسد. نه به این دلیل که ترس ندارد، بلکه چون می پذیرد: زندگی، همین است. بی معنا، پوچ، اما زنده. و این زنده بودن، خودش کافی ست. توی زندان، مورسو می فهمه که زندگی معنی مشخصی نداره، اما همین پوچی باعث می شه بتونه با آرامش، با مرگ روبه رو بشه. اون باور داره که حتی وقتی زندگی بی معناست، باز هم ارزش تجربه کردن داره. کامو نمی گوید «امیدوار باش»، نمی گوید «معنایی پیدا کن»، بلکه پچ پچ می کند: «زندگی را همان طور که هست دوست داشته باش؛ بدون فریب، بدون تعارف.»
هیچ پاسخی ثبت نشده است.
👋 سوالی دارید؟