درود به بچههای خوب کتابراه ☘️
کتاب دسیسه عاشقانه بنظرم همه چیز داشت البته که بعضی جاها کمی ضعیف و نیاز به تفکر بیشتر برای نگارش اما در کل کتاب خوبی توش عشق یک طرفه بود، جوونه زدن عشق بین دو نفر بود، فداکاری پسری برای خانواده اش، فداکاری نیروهای امنیتی برای کشورمون، هیجان و...
ولی خوب یکسری چیزیهای داشت که بهتر بود با دقت بهتری نوشته میشد مثل جشن تولدی که شهروز میخواست بگیره به خسرو گفت تولد احمد و به احمد گفت تولد خسرو این سوال پیش میاد که دوستهای چندین و چند ساله آیا نمیدونن که این دروغ و روز تولد دوستشون نیست؟ تازه تو شب جشن هم صحبتی از تولد نشد اصلا مثل یه مهمونی بود که انگاری برای روند رمان برای نویسنده واجب بود.
یا مثل پاره کردن لباس مرد مهاجم بلوچی و از اون طناب درست کردن خدایش چند ساعتی زمان میبره نه قد اومدن هلیکوپتری از راه دور به شما خسرو که تو چند دقیقه اتفاق میوفته.
یا مثلا اونجای که نغمه داد و هوار میکنه که نقشه اینا رو فهمیدم میخوام لوشون بدم افراد جمشید طبیعی تر بود نغمه رو میبردن یه اتاق دیگه نه اینکه خودشون وارد همونجایی بشن که گروگانها رو نگه میدارن که بنظر میشد یه نقش دیگه چید ولی خب خواست نویسنده این بوده.
یا صمیمیت یکباره دکتر دیبا با خسرو بنظرم خیلی یهوی و عجولانه اتفاق افتاد.
اما کارکتر احمد از اون مدل کارکترهای هستش که واجب تو هر رمانی وجود داشته من واقعا بعضی جاها از طنز کلامش به خنده میوفتادم. هر چند بعضی اوقات طولانی میشد و بار شیرین بودنش رو کم میکرد.
یا حضور امیر علی به عنوان یه کارگر افغانی باعث لحظههای طنز قشنگی شده بود که وادارم میکرد بخندم.
با تشکر از نویسنده کتاب آقای احمد رضا صالحی🌻
کتاب دسیسه عاشقانه بنظرم همه چیز داشت البته که بعضی جاها کمی ضعیف و نیاز به تفکر بیشتر برای نگارش اما در کل کتاب خوبی توش عشق یک طرفه بود، جوونه زدن عشق بین دو نفر بود، فداکاری پسری برای خانواده اش، فداکاری نیروهای امنیتی برای کشورمون، هیجان و...
ولی خوب یکسری چیزیهای داشت که بهتر بود با دقت بهتری نوشته میشد مثل جشن تولدی که شهروز میخواست بگیره به خسرو گفت تولد احمد و به احمد گفت تولد خسرو این سوال پیش میاد که دوستهای چندین و چند ساله آیا نمیدونن که این دروغ و روز تولد دوستشون نیست؟ تازه تو شب جشن هم صحبتی از تولد نشد اصلا مثل یه مهمونی بود که انگاری برای روند رمان برای نویسنده واجب بود.
یا مثل پاره کردن لباس مرد مهاجم بلوچی و از اون طناب درست کردن خدایش چند ساعتی زمان میبره نه قد اومدن هلیکوپتری از راه دور به شما خسرو که تو چند دقیقه اتفاق میوفته.
یا مثلا اونجای که نغمه داد و هوار میکنه که نقشه اینا رو فهمیدم میخوام لوشون بدم افراد جمشید طبیعی تر بود نغمه رو میبردن یه اتاق دیگه نه اینکه خودشون وارد همونجایی بشن که گروگانها رو نگه میدارن که بنظر میشد یه نقش دیگه چید ولی خب خواست نویسنده این بوده.
یا صمیمیت یکباره دکتر دیبا با خسرو بنظرم خیلی یهوی و عجولانه اتفاق افتاد.
اما کارکتر احمد از اون مدل کارکترهای هستش که واجب تو هر رمانی وجود داشته من واقعا بعضی جاها از طنز کلامش به خنده میوفتادم. هر چند بعضی اوقات طولانی میشد و بار شیرین بودنش رو کم میکرد.
یا حضور امیر علی به عنوان یه کارگر افغانی باعث لحظههای طنز قشنگی شده بود که وادارم میکرد بخندم.
با تشکر از نویسنده کتاب آقای احمد رضا صالحی🌻