کتاب «موشها و آدمها» رو با کنجکاوی شروع کردم و باید بگم برام تجربهای ترکیبی بود؛ از یه طرف فضای داستان و رابطه بین دو شخصیت اصلی، یعنی جورج و لنی، برام تأثیرگذار و انسانی بود. اون حس تنهایی، امید و رؤیای زندگی بهتر خیلی خوب منتقل شده بود. اما از طرف دیگه، ریتم کند داستان و بعضی دیالوگها باعث شدن که گاهی حوصلهم سر بره.
در کل، کتاب ارزشمندی بود که نگاه خاصی به دوستی، تنهایی، و رویاهای بربادرفته میندازه، ولی شاید بیشتر برای کسایی جذاب باشه که دنبال فضای عمیق و تفکر برانگیز باشن، نه داستانهای پرهیجان.
در کل، کتاب ارزشمندی بود که نگاه خاصی به دوستی، تنهایی، و رویاهای بربادرفته میندازه، ولی شاید بیشتر برای کسایی جذاب باشه که دنبال فضای عمیق و تفکر برانگیز باشن، نه داستانهای پرهیجان.