کتاب فوق العادهای بود که براتون میتونم اینطور خلاصه ش کنم. ملاقات با باتلاقهای روح دیر یا زود برای همه پیش میآید که رفتن به آن جا بخشی از معنای سفر زندگی است. ما به واسطه تقدیر، اعمال دیگران، انتخابهای خودمان و انتخابهای عمق ناخودآگاهمان به درون باتلاقهای روح کشیده میشویم. بسیاری از تعارضها ذاتا لاینحل هستند راه حلهای واقعی درونی هستند و ما قرار است شرایط انسانی مان را تجربه کنیم. وقتی ب یکباره ب درون باتلاق روح کشیده میشویم هیچ سطحی از انکار، مثبت اندیشی، طرز فکر یا ذهنیت درست، اخلاق و رفتار خوب مانع هبوط ما نمیشود. تنها راه عبور از سرزمین باتلاقی روح این است که از درون آن رد شویم. روان میفهمد که ما باید ب کجا برویم. آسایش و امنیت ما در فهرست اولویتهای روان رتبه پایینی دارد وظیفهی اصلی در زندگی شادی نیست بلکه معنا است. اگر زندگی معنا دار باشد میتواند در حضور درد و رنج و در میان سرزمین باتلاقی روح کاملا غنی باشد. زندگی مشکل یا بیماری نیست که حل و درمان شود زندگی تجربهی طبیعت درون ما و از طریق ماست.
داشتن احساس خوب، خوب است اما ملاک ضعیفی برای سنجیدن کیفیت زندگی است. ما زمانی که در باتلاق گیر کردیم بیش از همیشه انسان بوده ایم و بیش از همیشه شایسته دوست داشته شدن هستیم. ما فاصله عمیق بین خود واقعی مان و خود دروغینمان داریم که باعث درد و رنج میشود وظیفه نفس در ملاقات با باتلاقهای روحی این است که بپرسد خود برتر از ما چ میخواهد. ما یاد گرفتیم خود را در رفتارهای واپس گرا بیاندازیم دارو مصرف کنیم به یکدیگر وابسته شویم اما باید سقوط کنیم تا رشد کنیم. یک چیز حمایت کننده درون روح ما در جریان و در حال بالا آمدن است که دوام دارد که به جرأت میتوان آن را زندگی نامید
داشتن احساس خوب، خوب است اما ملاک ضعیفی برای سنجیدن کیفیت زندگی است. ما زمانی که در باتلاق گیر کردیم بیش از همیشه انسان بوده ایم و بیش از همیشه شایسته دوست داشته شدن هستیم. ما فاصله عمیق بین خود واقعی مان و خود دروغینمان داریم که باعث درد و رنج میشود وظیفه نفس در ملاقات با باتلاقهای روحی این است که بپرسد خود برتر از ما چ میخواهد. ما یاد گرفتیم خود را در رفتارهای واپس گرا بیاندازیم دارو مصرف کنیم به یکدیگر وابسته شویم اما باید سقوط کنیم تا رشد کنیم. یک چیز حمایت کننده درون روح ما در جریان و در حال بالا آمدن است که دوام دارد که به جرأت میتوان آن را زندگی نامید