نوشتههای فریدا مک فادن رو دوست دارم اما غالبا همیشه کم و کاستیهایی آخر داستان پیدا میشه با سوالهای جواب داده نشدهی زیاد.
کلیت موضوع جالب و سرگرم کننده بود اما طبق معمولِ همیشه با روند کندی داستان شروع میشه. سوال اول اینکه چرا گفته شد کنزی و هادسون با هم نبودن در صورتی ک در داستان عنوان شد درحالی ک این زوج در راهرو باهم سرگرم و مشغول بودن ادی وقت گیر آورد تا کلیدهای کنزی رو بدزده.
اگه واقعا باهم نبودن چرا هادسون جرات نمیکرد در مقابل کنزی وایسه و از ادی دفاع کنه.
وقتی خانم معلم برگشت و ب نوعی موضوعو لاپوشونی کرد چطور پلیس ب علائم حیاتیش بی دقت بود؟ کبودیهای گردن و جمجمهی شکسته.
ب هرحال اینها موضوعات سادهای نیست ک پلیس سرسری ازش بگذره.
چرا پلیس هرگز در مورد ناپدید شدن نات هیچکاری نکرد. ماشین نات رو دقیقا چیکار کردن ک هیچکس شک نکرد؟ چطور ممکنهی دختر شانزده ساله با توجه ب تمام هورمونهای شدیدا فعال در اون سن انقد ساده از پسری ک عاشقشه بگذره و برای هادسون و دوست جدیدش خوشحال باشه.
اگه هادسون عاشق ادی نبود چرا کارای رمانتیکی براش میکرد ک مثلا در ماشینو براش باز کنه یا ب صرف خوشمزه جات دعوتش کنه؟ چرا همین قرار عاشقانه رو با دوست جدیدش نمیرفت؟ چرا چندین ساعت منتظر ادی میموند ک حتی دوستای خودشم ب شک بیوفتنو بگن دوس دخترت اومد و چرا اشتباه اونها رو تصحیح نکرد؟!!
بنظرم اگه نویسنده تلاشش بر این باشه ک ابهاماتو توی نوشته هاش ب حداقل برسونه میشه گفت در گیرایی موضوع و جذب مخاطبش تلاش بسزایی داشته.
کلیت موضوع جالب و سرگرم کننده بود اما طبق معمولِ همیشه با روند کندی داستان شروع میشه. سوال اول اینکه چرا گفته شد کنزی و هادسون با هم نبودن در صورتی ک در داستان عنوان شد درحالی ک این زوج در راهرو باهم سرگرم و مشغول بودن ادی وقت گیر آورد تا کلیدهای کنزی رو بدزده.
اگه واقعا باهم نبودن چرا هادسون جرات نمیکرد در مقابل کنزی وایسه و از ادی دفاع کنه.
وقتی خانم معلم برگشت و ب نوعی موضوعو لاپوشونی کرد چطور پلیس ب علائم حیاتیش بی دقت بود؟ کبودیهای گردن و جمجمهی شکسته.
ب هرحال اینها موضوعات سادهای نیست ک پلیس سرسری ازش بگذره.
چرا پلیس هرگز در مورد ناپدید شدن نات هیچکاری نکرد. ماشین نات رو دقیقا چیکار کردن ک هیچکس شک نکرد؟ چطور ممکنهی دختر شانزده ساله با توجه ب تمام هورمونهای شدیدا فعال در اون سن انقد ساده از پسری ک عاشقشه بگذره و برای هادسون و دوست جدیدش خوشحال باشه.
اگه هادسون عاشق ادی نبود چرا کارای رمانتیکی براش میکرد ک مثلا در ماشینو براش باز کنه یا ب صرف خوشمزه جات دعوتش کنه؟ چرا همین قرار عاشقانه رو با دوست جدیدش نمیرفت؟ چرا چندین ساعت منتظر ادی میموند ک حتی دوستای خودشم ب شک بیوفتنو بگن دوس دخترت اومد و چرا اشتباه اونها رو تصحیح نکرد؟!!
بنظرم اگه نویسنده تلاشش بر این باشه ک ابهاماتو توی نوشته هاش ب حداقل برسونه میشه گفت در گیرایی موضوع و جذب مخاطبش تلاش بسزایی داشته.