یکی از داستانهای روانشناختی-هیجانی مک فادن هستش که مثل بقیهی کتابهاش، پر از پیچ و خم، شوک و رازهای تلخ و پنهانه.
داستان دربارهی دکتر بلیث وینستون هست؛ یک روانپزشک که در خانهای بسیار دورافتاده و مرموز زندگی میکنه. یه شب طوفانی، جیک، یک پسر نوجوان، زخمی و خونآلود، از جنگل بیرون میاد و خودش رو به خانهی بلیث میرسونه. میگه که مادرش رو کشتهاند و خودش هم از قاتل فرار کرده…
اما با گذشت زمان، نشونهها یکییکی جور درنمیان. رفتارهای جیک عجیب و سرد میشن. پلیس هم دربارهی روایتش شک میکنه. از طرفی دکتر وینستون هم گذشتهای پنهان و تاریک داره
از همون صفحهی اول آدمو میکشونه داخل ماجرا.
معلوم نیست چه کسی راست میگه و کی دروغگوئه.
مک فادن مثل همیشه با پایانبندیش غافلگیرت میکنه، جوری که تا ساعتها بعدش ذهنت درگیر میمونه.
اگر از کتابی مثل سریه «خدمتکار» خوشتون اومده، «پسر خوب» کاملاً حالوهوای مشابهی داره؛ حتی شاید یکم تاریکتر و پیچیدهتر از بقیه.
داستان دربارهی دکتر بلیث وینستون هست؛ یک روانپزشک که در خانهای بسیار دورافتاده و مرموز زندگی میکنه. یه شب طوفانی، جیک، یک پسر نوجوان، زخمی و خونآلود، از جنگل بیرون میاد و خودش رو به خانهی بلیث میرسونه. میگه که مادرش رو کشتهاند و خودش هم از قاتل فرار کرده…
اما با گذشت زمان، نشونهها یکییکی جور درنمیان. رفتارهای جیک عجیب و سرد میشن. پلیس هم دربارهی روایتش شک میکنه. از طرفی دکتر وینستون هم گذشتهای پنهان و تاریک داره
از همون صفحهی اول آدمو میکشونه داخل ماجرا.
معلوم نیست چه کسی راست میگه و کی دروغگوئه.
مک فادن مثل همیشه با پایانبندیش غافلگیرت میکنه، جوری که تا ساعتها بعدش ذهنت درگیر میمونه.
اگر از کتابی مثل سریه «خدمتکار» خوشتون اومده، «پسر خوب» کاملاً حالوهوای مشابهی داره؛ حتی شاید یکم تاریکتر و پیچیدهتر از بقیه.