رمانی عجیب و نه خیلی باند از ادبیات آمریکا! یک از موارد عجیب این کتاب اینه که خود جانش اشتاین بگ یک زمانی رو توی اردوگاههای کارگری بوده و این میتونه دلیلی بر شناخت اون روی این محیط و چالشهاش باشه. داستان توی درهی زیبایی به اسم سلین بود. دوضخصیت اصلی داستان یکی جورج آدمی ریزجثه، و اون یکی لنین فردی عقب مانده ذهنی و خیلی بزرگ جثه ست که با هم برای رسیدن به رویای مشترک دارن سفر میکنن تا کار کنن و با پس اندازشون زمینی برای خودشون بخرن.
حالا چرا اسمش موشها و ادمهاست!؟ لنین عاشق موشها ست و چون نرم هستن، اونها رو نوازش میکنه و با زور زیادی که داره از نوازش زیاد ومحکم اونها رو میکشه! و این میتونه اشاره به پایانی تلخ از سر محبت هم باشه! اتفاقاتی میافته در داستان که نهایتا باعث به مرگ لنین توسط جورج میشه!! که البته تویدنیای که همه تنها بودن، دوستی اونها همیشه به چشم میاومده.
من دلم درنهایت برای هردوی لنین و جورج سوخت و نمیتونستم فقط یک نفرشو مقصر بدونم! اما نمیدونمچرا این داستان منو یاد “هابیل و قابیل” انداخت! منتقدین هم شباهت زیادی بین این دو داستان ذکر کردن که خوندنشون خالی از لطف نیست.
حالا چرا اسمش موشها و ادمهاست!؟ لنین عاشق موشها ست و چون نرم هستن، اونها رو نوازش میکنه و با زور زیادی که داره از نوازش زیاد ومحکم اونها رو میکشه! و این میتونه اشاره به پایانی تلخ از سر محبت هم باشه! اتفاقاتی میافته در داستان که نهایتا باعث به مرگ لنین توسط جورج میشه!! که البته تویدنیای که همه تنها بودن، دوستی اونها همیشه به چشم میاومده.
من دلم درنهایت برای هردوی لنین و جورج سوخت و نمیتونستم فقط یک نفرشو مقصر بدونم! اما نمیدونمچرا این داستان منو یاد “هابیل و قابیل” انداخت! منتقدین هم شباهت زیادی بین این دو داستان ذکر کردن که خوندنشون خالی از لطف نیست.