به عنوان یک رمان در سبک رازآلود، خوب بود. نقاط اوج خوبی داشت و اطلاعات روانپزشکی خوبی هم آموزش میداد اما به نسبت بقیه آثار مک فادن ضعیف بود. یه جایی داستان غیر منطقی میشد. داستان هم 90 درصد قابل پیشبینی بود اون 10 درصدم بخاطر این بود که اطلاعاتی در اون مورد داده نشده بود و بعدا میاد و بهش میپردازه که عملا شما در طول داستان نمیتونستی نظری داشته باشی. ترجمه هم روان و خوب بود و ازش راضی هستم
*بخش دارای اسپویل*
گفتم که یک جاهایی داستان غیر منطقی میشد. مثلا چرا ایمی موقعی که دیمن بهش حمله کرد از سلاحش استفاده نکرد در صورتی که کوچکترین اتفاقی میافتاد دست به جیب میشد؟ یا چطور بعد از اینکه جید آخرین بار تهدیدش کرده بود انقدر راحت بهش اعتماد کرد و گولشو خورد؟ چرا همون اول همه پروندهها رو یه نگاه ننداخت که خیالش راحت بشه و دقیقا گذاشت آخر داستان پرونده دیمن رو خوند؟ چطور آنتن گوشیش دقیقا موقعی اومد که در خطر بود؟ یا دیمن چطور اون همه اطلاعات روانپزشکی داشت که تونسته بود هر دو تا دانشجو رو راضی نگه داره؟
یکی از چیزایی هم که کم بهش پرداخته شده بود این بود که شخصیت جید چطور این همه تغییر کرد؟ در صورتی که ایمی هم دچار بیماری شده بود و گاهی اوقات به اون دختر بچه گوش میداد اما شخصیتش خیلی تغییر اساسیای نکرده بود
*بخش دارای اسپویل*
گفتم که یک جاهایی داستان غیر منطقی میشد. مثلا چرا ایمی موقعی که دیمن بهش حمله کرد از سلاحش استفاده نکرد در صورتی که کوچکترین اتفاقی میافتاد دست به جیب میشد؟ یا چطور بعد از اینکه جید آخرین بار تهدیدش کرده بود انقدر راحت بهش اعتماد کرد و گولشو خورد؟ چرا همون اول همه پروندهها رو یه نگاه ننداخت که خیالش راحت بشه و دقیقا گذاشت آخر داستان پرونده دیمن رو خوند؟ چطور آنتن گوشیش دقیقا موقعی اومد که در خطر بود؟ یا دیمن چطور اون همه اطلاعات روانپزشکی داشت که تونسته بود هر دو تا دانشجو رو راضی نگه داره؟
یکی از چیزایی هم که کم بهش پرداخته شده بود این بود که شخصیت جید چطور این همه تغییر کرد؟ در صورتی که ایمی هم دچار بیماری شده بود و گاهی اوقات به اون دختر بچه گوش میداد اما شخصیتش خیلی تغییر اساسیای نکرده بود