کتاب عقاید یه دلقک به قلم هاینریش بُل زندگی روزمره یک دلقک طرد شده بنام هانس شنیر را روایت میکند. هانس در یک خانواده با عقایدی منحصر به فرد زندگی میکند، هانس به خاطر اختلافاتی که بر سر مذهب و شیوه زندگی با خانواده خود دارد خانه را ترک میکند. هانس دارای اعتقادات ضد کلیسایی میباشد که به واسطه آن با گذشت زمان علاوه بر خانواده حتی با دوستان و آشنایان خود دچار مشکل میشود. هانس با همسر خود (ماری) که زنی کاتولیک میباشد زندگی میکند، یک روز ماری که دیگر از شرایط غالب بر زندگی مشترکش با هانس به تنگ آمده بدون هیچ توضیحی هانس را برای همیشه ترک میکند. هانس که همسر خود را مرهمی برای دردهای خود میدانست حال خود را از همیشه افسرده تر و تنها تر مییابد. به علت ترک شدن توسط همسرش او دیگر تمرکز سابق را روی کار خود ندارد، به همین دلیل با گذشت زمان در حرفه خود شکست میخورد. هانس که در زندگی خود پولی را برای پس انداز در نظر نگرفته بود حال با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکند. هانس مجبور به ارتباط برقرار کردن و کمک خواستن از کسانی میشود که در زندگی خود با آنها به مشکل خورده و دیگر روی کمک آنها حساب باز نمیکرده است. پدر هانس در شهر بُن سهامدار ذغال سنگ میباشد همچنین مادرش از نفوذ و قدرت خوبی برخوردار میباشد، اما آنها به واسطه افکار و عقاید پوسیده خود از هرگونه کمک مالی به فرزند خود خودداری میکنند.
این کتاب به من آموخت که ثروت شاید باعث رفاه و آرامش شود اما ضامن سعادت و خوشبختی افراد نیست.
در کل داستان خوبی داشت اما بنظرم نویسنده میتوانست پایان بندی بهتری در نظر بگیرد.
اگر وقت آزاد دارید برای یکبار خوندن این کتاب را توصیه میکنم.
این کتاب به من آموخت که ثروت شاید باعث رفاه و آرامش شود اما ضامن سعادت و خوشبختی افراد نیست.
در کل داستان خوبی داشت اما بنظرم نویسنده میتوانست پایان بندی بهتری در نظر بگیرد.
اگر وقت آزاد دارید برای یکبار خوندن این کتاب را توصیه میکنم.