کتاب بیشتر تاکید داره رو این موضوع که حالا که نمیتونی بیرون رو کنترل کنی، ذهنتو کنترل کن. و خودش توجیهاتی برای مشکلات میاره مثل بروکراسی فلج کنندهی حاکم بر جهان امروز که میگه لازمه. گریزی به دین میزنه ولی کارکرد دین رو در حد چیزی مثل مدیتیشن یا حتی مثل چیز مصرفی که میشه استفاده کرد ازش پایین میاره.
آرامش، حال خوب، شادی همه در واقع هر کدوم میتونن به جای هم بشینن. واقعا نمیتونیم بیرون از خودمون پیداش کنیم بیشتر مثل مخدر میشه. باید موسیقی مصرف کنیم تا شاد باشیم. باید فیلم ببینیم، باید الکل بخوریم، باید دیسکو بریم، باید سفر بریم، باید پارتی بریم، باید کنسرت بریم، حتی باید کتاب بخونیم، باید بین دوستانمون باشیم تا شاد باشیم، آروم باشیم. ولی آیا اینا همه به معنی مصرف یه دوز از مخدر یا مسکن نیست؟ و موقتی نیست؟ یا آیا همهی اینها شاید برای فراموشی نیست؟
آیا نباید آرامش رو تو درونمون و البته در ارتباط با غیب پیدا کنیم؟ آیا نباید آرمش رو در ارتباط با خدا پیدا کنیم؟
آرامش، حال خوب، شادی همه در واقع هر کدوم میتونن به جای هم بشینن. واقعا نمیتونیم بیرون از خودمون پیداش کنیم بیشتر مثل مخدر میشه. باید موسیقی مصرف کنیم تا شاد باشیم. باید فیلم ببینیم، باید الکل بخوریم، باید دیسکو بریم، باید سفر بریم، باید پارتی بریم، باید کنسرت بریم، حتی باید کتاب بخونیم، باید بین دوستانمون باشیم تا شاد باشیم، آروم باشیم. ولی آیا اینا همه به معنی مصرف یه دوز از مخدر یا مسکن نیست؟ و موقتی نیست؟ یا آیا همهی اینها شاید برای فراموشی نیست؟
آیا نباید آرامش رو تو درونمون و البته در ارتباط با غیب پیدا کنیم؟ آیا نباید آرمش رو در ارتباط با خدا پیدا کنیم؟