شخص اول داستان به مادربزرگ پبشنهاد میکند که قمار نکند میداند که او اخر تمام پول خود را میبازد و حتی روز اخر با مادربزرگ به قمارخانه نمیرود. ولی خود باتوجه به دانشی که دارد ولی وسوسه میشود و تمام دارایی خود را در قمار میبازد. چقدر این داستان شبیه زندگی ماست، با اینکه میدانیم هدفی که داریم به تباهی است، ولی باز نمیتوانیم از ان دل بکنیم. یک کتاب خوب...
ولی خود باتوجه به دانشی که دارد ولی وسوسه میشود و تمام دارایی خود را در قمار میبازد.
چقدر این داستان شبیه زندگی ماست، با اینکه میدانیم هدفی که داریم به تباهی است، ولی باز نمیتوانیم از ان دل بکنیم.
یک کتاب خوب...