داستان قشنگی بود از زبون یه طوطی دوست داشتنی بنام سبزک که از بچگی با یه پسر که اسمش فیروز هست بزرگ میشه و کلی روزها تو مغازه پدر فیردز روزگار میگذروندن و خاطرات زیادی با هم دارن ولی فیروز که بزدگتر میشه و با خریدن گوشی، کم کم اونقدر زمانشو در فثای محازی با دوستان مجازی میگذرونه که دیگه از سبزک غافل میشه و اون طوطی هم خیلی غصه میخوره و تنها میشه. یه روز فیروز بعد از مدتها بهش توجه میکنه و ازش میپرسه چرا ناراحتی و از زیر زبونش میکشه که ازت دلخورم
و سبزک به فیروز میگه میخوام برم پیش دوستای خودم و خسته شدم از این زندگی و فیروز هم فرداش براش میسپره تو فضای مجازی تا برای طوطیش دوستاشوی همجنسشو پیدا کنه و کلی دوست طوطی به سبزک معرفی میشه و اونم هر روز با گوشی با دوستای جدیدش حرف میزنه و ارتباط میگیره.
و سبزک به فیروز میگه میخوام برم پیش دوستای خودم و خسته شدم از این زندگی و فیروز هم فرداش براش میسپره تو فضای مجازی تا برای طوطیش دوستاشوی همجنسشو پیدا کنه و کلی دوست طوطی به سبزک معرفی میشه و اونم هر روز با گوشی با دوستای جدیدش حرف میزنه و ارتباط میگیره.