نقطه قوت بیچارگان نگاه تیز داستایوفسکی به روان آدما و جامعهست. ماکار با غرور و شرمش، و واروارا با معصومیت و ناامیدیش، خیلی واقعیان. داستایوفسکی فقر رو فقط مادی نمیبینه، بلکه روحی و عاطفیش رو هم نشون میده—اینکه چطور فقر آدما رو خرد میکنه و بهشون حس حقارت میده. نثرش سادهست، ولی پر از احساس؛ انگار خودت اون نامهها رو میخونی و غم شخصیتها رو لمس میکنی.
ضعفش شاید ریتم کند هستش، چون بیشتر نامهنگاریه و اتفاق زیادی نمیافته. برای کسایی که دنبال داستان پرهیجانن، ممکنه خستهکننده باشه. یه جاهایی هم حس میکنی ماکار زیادی غر میزنه و تکراری میشه. اما اینم به نظرم عمدیه—داستایوفسکی میخواد تو رو توی اون زندگی فلاکتبار غرق کنه.
به نظرم، بیچارگان یه شروع قدرتمند برای داستایوفسکی بوده. هرچند به اندازهی شاهکارای بعدیش مثل جنایت و مکافات عمیق نیست، ولی نشون میده که از همون اول استعدادش توی کندوکاو روح آدما چقدر بوده. اگه به ادبیات روانشناختی و اجتماعی علاقه دارین، از خوندنش بسیار لذت خواهید برد.
ضعفش شاید ریتم کند هستش، چون بیشتر نامهنگاریه و اتفاق زیادی نمیافته. برای کسایی که دنبال داستان پرهیجانن، ممکنه خستهکننده باشه. یه جاهایی هم حس میکنی ماکار زیادی غر میزنه و تکراری میشه. اما اینم به نظرم عمدیه—داستایوفسکی میخواد تو رو توی اون زندگی فلاکتبار غرق کنه.
به نظرم، بیچارگان یه شروع قدرتمند برای داستایوفسکی بوده. هرچند به اندازهی شاهکارای بعدیش مثل جنایت و مکافات عمیق نیست، ولی نشون میده که از همون اول استعدادش توی کندوکاو روح آدما چقدر بوده. اگه به ادبیات روانشناختی و اجتماعی علاقه دارین، از خوندنش بسیار لذت خواهید برد.