نظر احمدی برای کتاب صوتی پدرم و رادیواش

پدرم و رادیواش
احمدی
۱۴۰۳/۱۲/۱۸
01
رفیق شامی در قصه ی این کتاب، ماجرای روزی را تعریف می کند که پدرش دستمزد دو ماهش را با گشاده دستی خرج کرد تا یک رادیو برای خانه بخرد. در شرایطی که آن ها صندلی برای پذیرایی از مهمان نداشتند و همگی در یک سینی بزرگ غذا می خوردند، پدر ریخت وپاش فراوان کرده بود تا یک رادیو برای خانه بخرد؛ تازه نه یک رادیوی معمولی، رادیویی که با آن شیشه های رنگارنگ و چشم سبزش، بهترین رادیوی محله ی اعراب مسیحی به شمار می آمد. پدر قصد کرده بود تا چشم همه را به حسن انتخابش خیره کند. پس از آن رادیو تبدیل به چشم و چراغ خانه شده بود و اعضای خانواده به عنوان عزیزترین فرزند و نورچشمی به آن نگاه می کردند. مانند یک پادشاه بر کنج طاقچه می نشست و صدایش را بالا می برد تا یا از اخبار جهان بگوید، یا اهل خانه را با برنامه های مختلف سرگرم کند. این روال هر روز و هر روز ادامه دارد تا روزی که صدای رادیو، با خش خشی می خوابد و دیگر هم بلند نمی شود. آن موقع است که پدر باز دست و دلبازی می کند و حقوق دو روزش را به تعمیرکار می دهد تا دوباره رادیو را به زندگی برگرداند.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.