نظر 📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦ برای کتاب صوتی اندوه

اندوه
آنتون چخوف، علی شمسی
۷۹۳ رای
📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦
۱۴۰۳/۱۱/۳۰
چه داستان قشنگی واقعا آن پیرمرد درشکه چی غم بزرگی در دل داشت پسرش مرده بود اما تنها بود. و نمی دانست با که درد و دل کند مسافرانش را به مقصد می رساند اما تا می گفت پسرش مرده آن ها هیچ عکس العملی نشان نمی دادند و بی تفاوت بودند. مسافرانش فقط می خواستند سریع به مقصد برسند و به او توهین می کردند و می گفتند زودتر برو مگه خوابی. و خیلی حرف های بد دیگر. پیرمرد که آن ها را می رساند دوباره زیر بارش برف بی حرکت می ایستاد روی شانه های او و اسبش برف سفید نشسته بود ولی او حرکتی نمی کرد سرانجام به طویله برگشت و آن جا نیز کسی نبود که با او غمش را بگوید. عاقبت تصمیم گرفت با اسبش درد و دل کند و غم مرگ پسرش که می توانست او به جایش درشکه چی شود را بگوید. او به اسبش گفت که دیگر برای یونجه آوردن برای تو بسیار پیر شده است و این وظیفه پسرش بود اما اکنون او نیست.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.
👋 سوالی دارید؟