کتاب (بَرای زِندِگی نانِوشته) در مورد پسری که از جامعه دوری میکرد و روابط اجتماعی خوبی نداشت و پدرش تصمیم گرفت براش کتاب بخره و با خوندن قصهها احساس تنهایی نکنه و با بزرگتر شدن پسر (مضر) کتابهای قصه جاش رو به رمانها دادن اون که از کودکی عادت داشت خودش رو جای قهرمان قصهاش بزاره حالا اوضاع بدتر میشه و جای بین اینکه تو رمان هستم یا زندگی واقعی گیر میکنه از طرفی دوستانی داره که میخوان به سبک خودش بهش بفهمونن که تو زندگی واقعی هستش اما اون نمیخواد قبول کنه.
پایان بازی هم داره،،، اما من رو وسوسه کرد برم کتابهای کافکا رو بخونم.
پایان بازی هم داره،،، اما من رو وسوسه کرد برم کتابهای کافکا رو بخونم.