نظر Fatemeh Rezaee برای کتاب صوتی ملت عشق (اجرای جدید)

ملت عشق (اجرای جدید)
الیف شافاک، ارسلان فصیحی
۴۲۲۴ رای
Fatemeh Rezaee
۱۴۰۳/۱۱/۱۵
داستان از خواب دیدن شمس شروع میششه در کاروانسرای بود و او خواب زمان مرگ خودش را دید بعد بیدار شدن از خدا خواست قبل از مرگ اون رفیق واقعی به بدهت با تمام انچه تا حالا اموخته رو به اون رفیق انتقال بدهت. شمس به خانگاه بابا زمان رفت مدتی اونجاه ماند زمانی که یک نامه به دست بابا زمان رسید از دوست قدیمی که نوشته بود عالم بزرگی است با از همه چیز تمام کمال دارد ولی هنوز خلعی ذهن رو ازار میدهد. شاید کسی در خانگاه باشد همزار عالم بزرگ مولانا بشود. بابا زمان میدانست این فرد شمس است ولی چند بار فرصتی دادبه همه شاگرداناین ذاغهدر نهایت دید فقط شمس است هر بار امادگی این سفر بی برگشت را دارم. و شمس به راه افتاد تا پیش مولانا برود به شهر مورد نظر که رسید چند روزی سبر کرد تا باشهر مردم اونجاهدخوب اشنا بشه و بعد بره به دبدار مولانا. با حسن گدا هم صحبت شد حرفایش را گو داد. با سلیمان مست که کلی حرف داشت و در اخر با گل کویر که زن بدنامی بود در خانه بدنام. به گلکوریر گفت تو روزی از این خانه میری و مسیر زندگیت رو تغیر میدی چون هنوز نور درتو هست. در اخر به دیدن مولانا رفت بعد دیدم هم چنان جذب هم شدن که گویا عمری در کنار هم بودن این دو مرد. چنان گرم گفتو گو میشدندد که خونواده مولانه حسودی میکردندبه شمه مخصوصا پسر کوچک ‌مولانا که اصلا از شمس خوشش نمیامد. دختر خوانده مولانا عشق شمس شد این عشق باعث نفرت بیشتر پسر مولانا شد. مدتی در کنار هم این دو مرد نیمه هم شدم و گفتند و شنیدن از یکدیگر. الاادین پسر کوچک مولانا که دیگه تحمل شمس رو نداشت با چندتن از دوستانش نقشه کشته شدن شمس رو کشیدن کسی رو معمور این کارکردن. ودر اخر شمس رو کشنتد ولی دیگه هیچیز مثل قبل نشد در خانه مولانا. خود مولانا از غم دوری شمس شاعربزرگی شد
هیچ پاسخی ثبت نشده است.
👋 سوالی دارید؟