داستان در مورد پیرزنی هست که به کربلا میرود اما در آن جا چمدانش گم میشود و در شهر قریه تنها میشود در همان هنگام از امام حسین کمک میخواهد به کمک امدادهای غیبی و معجزات خانه زنی مومن را پیدا میکند که به او خدمت میکند ن نیز خواب امام را نیز تعریف میکند که در خواب گفته که به او خدمت کند همچنین چمدان گمشدهاش را یک راننده پیدا میکند و نمیداند که صاحبش کیست پس آن را به خانه میبرد در همان هنگام زنش خواب میبیند و بیدار میشود باید بروی و این چمدان را به صاحبش که یک ظاهرت برگردانی راننده نیز چنین میکند.
داستان زیبایی بود از اینجور معجزات زیاد هست اما من تا به حال از این معجزات ندیدم و میگویند اگر خواب امام دیدیم نباید به کسی بگوییم. داستان بسیار معنوی بود اما آن جا که پیرزن در تاریکی نشسته بود و یک شخص میخواهد او را به منزل راهنمایی کند صدای گوینده بسیار خشن بود و دوست نداشتم.
مریم حسینی
۱۴۰۳/۱۱/۲۸
ممنون از شما دوست عزیز بله من هم با شما راجعبه لحن امام موافق نیستم.
داستان زیبایی بود از اینجور معجزات زیاد هست اما من تا به حال از این معجزات ندیدم و میگویند اگر خواب امام دیدیم نباید به کسی بگوییم. داستان بسیار معنوی بود اما آن جا که پیرزن در تاریکی نشسته بود و یک شخص میخواهد او را به منزل راهنمایی کند صدای گوینده بسیار خشن بود و دوست نداشتم.