چه داستان غمگینی اصلاً خوشم نیومد در مورد مردم توحید از آواره و گرسنه هست که در حال مهاجرت هستند ولی انگار جایی که میروند چندان جالب نیست و سرباز آنها را دستگیر میکند به نظر من کشته شدن از گشنگی و آوارگی بهتر از مهاجرت به مکانهایی است که دوست ندارند بیایید و حالت یک پسر ژنده پوش را میگوید که تشنه است اما از آب بشکهای که آن را در دست دارد نمیخورد در واقع او بشکه که بسیار سنگین است را با خود حمل میکند و آن را به مکانی میبرد تا سریعتر به کوپنها برسد تا سریعتر چیزی گیرش بیاید چیزی مثل نان یا لباس یا گالش.
در واقع این داستان نشان دهنده کودکان کار و فقیر هستند که به جای آنکه درس بخوانند ر حال کار کردن هستند مثل آدمهای بزرگ. همچنین آوارگی بیخانمان شدن و جنگ را نیز بیان میکند.
در واقع این داستان نشان دهنده کودکان کار و فقیر هستند که به جای آنکه درس بخوانند ر حال کار کردن هستند مثل آدمهای بزرگ. همچنین آوارگی بیخانمان شدن و جنگ را نیز بیان میکند.