کتاب روایتگر ظلم وجوری است که درجوامع سرمایه داری حاکم است داستان کودکی که بجای اینکه در کلاس درس پشت میزونیمکت مدرسه باشدلب مرز بافروش آب لقمهای نان برسفره خانواده میگذارد، درداستان اشاره میکند که دبههای آب که کودک باخود میکشد ازخودش سنگین تر است ولی اوبه هرشکلی آب رامیکشد ومیبرد.........
خستگی زیادورفت وآمد ماشینهای مرزبانی باعث میشود کودک کنترل خودش راازدست بدهد وبه زمین میخورد وتوشه زحماتش همه برخاک میریزد داستان دردناک از فقروتنگدستی قشرضعیف جامعه.. فرقی نداردکجای دنیاباشی همه جا فقروتنگدستی یک شکل دارد و بچههای این خانوادهها درکودکی بالغ میشوند بدون رفتن به مدرسه درس رااز اجتماع یادمیگیرند وباسن کم حامی خانوادهها میشوند
خستگی زیادورفت وآمد ماشینهای مرزبانی باعث میشود کودک کنترل خودش راازدست بدهد وبه زمین میخورد وتوشه زحماتش همه برخاک میریزد داستان دردناک از فقروتنگدستی قشرضعیف جامعه.. فرقی نداردکجای دنیاباشی همه جا فقروتنگدستی یک شکل دارد و بچههای این خانوادهها درکودکی بالغ میشوند بدون رفتن به مدرسه درس رااز اجتماع یادمیگیرند وباسن کم حامی خانوادهها میشوند