نظر 📚samira(◕ᴗ◕✿) برای کتاب غروب

غروب
📚samira(◕ᴗ◕✿)
۱۴۰۳/۱۰/۲۳
00
مجموعه چند داستان است که انسان را متاثر می کند و باعث میشود چندی متفکرشویم. داستان (یک سلفی کوتاه) واقعا دلهره آور بود چرا یک انسان باید اینگونه خود را برای هیچ و پوچ به خطر بیندازد فقط بخاطرهیجان اینکه کلکسیون عکس های نادرش کامل شود و خود را به خطر می انداخت ولی در آخرین سلفی به دام مرگ افتاد و مرد. در داستان غروب که نام کتاب نیز هست خیلی غمگین بود اینکه پدربزرگ مریضش برای اینکه از آب شدن آدم برفی ناراحت نشود رفت و او را در سرما دوباره درست کرد و همان جا جان داد دربزرگی که تنها کس نوه اش بود و نوه اش بسیار تنها بود شاید این تنهایی غم را بیشتر کرده بود. داستان صندلی نیز که جنایی بود پلیس ها دنبال یه قاتل بودند بسیار تهوع آور و وحشتناک بود. داستان آقای نازنین یک پسر بود که دچار یک مریضی نادر شده بود که در آن دو وصیت کرده بود ۱_اینکه دکتران برای تحقیق بیماری و درمان آن از بدن او استفاده کنند ۲_استخوانش را در باغ وحش کنار پرندگان بگذارم که به عنوان شاخه روی آن پرواز کند وصیت دوم خیلی ترسناک بود و نباید این کارو انجام می دادند.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.