نظر 📚samira(◕ᴗ◕✿) برای کتاب صوتی یاران باغ و عهد فراموش شده

یاران باغ و عهد فراموش شده
📚samira(◕ᴗ◕✿)
۱۴۰۳/۱۰/۱۵
00
داستان در مورد پیرمرد مهربانی بود که باغ بزرگ میوهای داشت که در آن هر ساله موقع برداشت محصول قرا و ایتام را خبرداد میکرد و به آنها بخشش میکرد همه فقرا او را دوست داشتند و هر ساله موقع برداشت محصول خوشحال میشدند پیرمرد و خانوادهاش را دعا میکردند روزی یکی از پسران گفت پدر با فقرا و ایتام را لوس کردیم آنها تنبل هستند یکی دیگر گفت ا خود خانوادههایی داریم و نیازهایی دیگر توان بخشش به آنها را نداریم پدر گفت سرانم این باغ و میوهها هدیه خداوند به ماست و برای فقرا و ایتام نیز سهمی در آن قرار داده که ما وظیفه داریم بخشش کنیم سالها گذشت و پیرمرد نزدیک مرگش پسرانش را نصیحت کرد که با هم متحد باشند و هر ساله به فقرا از باغشان بخشش کنند پس از مرگ او پسرها وصیت پدر را فراموش کردند ما خود خانواده داریم گر به این طریق پیشرویم فقیر میشویم ما خود محتاج هستیم یکی از پسرها گفت پس وصیت پدر چه؟ او گفت سهم فقرا در این باغ است دیگری گفت و پدر گفت ما باید با هم متحد باشیم کنه تو میخواهی جدا شوی؟ آنها تصمیم گرفتند زودتر از فقرا و ایتام میوههای باغ را بچینند اما عذاب خدا فرود آمد و باغ سوخت آنها با دیدن باغ به خودشان آمدند و پشیمان شدند و از این کار زشت توبه کردند.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.