این اولین کتاب از صادق هدایت هست که شنیدم. میتونم اینطور بگم ابتدای داستان با توصیف اغراق آمیز، قضاوتگرانه و کریهی از سرزمین و بالاخص اعراب شروع میشه که احتمالا نویسنده برای برجسته کردن هدفش و ایجاد فضایی که اون درون مایه را با صدای بلندتری فریاد بزنه اینچنین نوشته.
و در ادامه با خودخواهی و بی مسئولیتی و دو رویی که رکنهای اصلی گناهان افراد داستان هست روبرو میشیم.
مردی که فقط به فکر خودش بود که بچه دار شه، زنی که بدون در نظر گرفتن زندگی اون دو بچه بیگناه دست به قتل میزنه، شوهری که مسئولیت قلب خودش و تعهدشو نگه نمیداره، زنی که از خودخواهیش خواهرشو میکشه و...
و در نهایت همه آنها در دورویی کامل وقیحانه خواستار آنند با توبه به بهشت برن، در حالی که اصلا انسانیت هم نداشتند (چون در لحظه از کرده خود آگاه بودن) چه برسه به اعتقادات عالی!
در آخر داستان پایان باز بود و نویسنده ما رو با حجمهای از وقایع ناراحت کننده (ظلم خاموش افراد و فرار از عواقبش)، یکطرفه به قاضی برد و این باعث تعمیم ناعادلانهای به یک جامعه میشه.
از طرفی قسمت خوشایند ماجرا، قاضیای هست که حتی اگر هیچکس دیگری از کردهی فرد آگاه نباشه و حتی اگر جهنمی هم نباشه، اونو به عذاب محکوم میکنه و آن هم وجدان فرده، چیزی که برای فرار ازش کاراکترهای داستان پی زیارت و کارهای مذهبی رفتن بلکه راه فراری باشه براشون (و در داستان مشخص نشد که اینکار براشون جوابگو هست یا نه و اونها صرفا باورهای خودشونو به بخشش و... با هم رد و بدل کردن)
و در ادامه با خودخواهی و بی مسئولیتی و دو رویی که رکنهای اصلی گناهان افراد داستان هست روبرو میشیم.
مردی که فقط به فکر خودش بود که بچه دار شه، زنی که بدون در نظر گرفتن زندگی اون دو بچه بیگناه دست به قتل میزنه، شوهری که مسئولیت قلب خودش و تعهدشو نگه نمیداره، زنی که از خودخواهیش خواهرشو میکشه و...
و در نهایت همه آنها در دورویی کامل وقیحانه خواستار آنند با توبه به بهشت برن، در حالی که اصلا انسانیت هم نداشتند (چون در لحظه از کرده خود آگاه بودن) چه برسه به اعتقادات عالی!
در آخر داستان پایان باز بود و نویسنده ما رو با حجمهای از وقایع ناراحت کننده (ظلم خاموش افراد و فرار از عواقبش)، یکطرفه به قاضی برد و این باعث تعمیم ناعادلانهای به یک جامعه میشه.
از طرفی قسمت خوشایند ماجرا، قاضیای هست که حتی اگر هیچکس دیگری از کردهی فرد آگاه نباشه و حتی اگر جهنمی هم نباشه، اونو به عذاب محکوم میکنه و آن هم وجدان فرده، چیزی که برای فرار ازش کاراکترهای داستان پی زیارت و کارهای مذهبی رفتن بلکه راه فراری باشه براشون (و در داستان مشخص نشد که اینکار براشون جوابگو هست یا نه و اونها صرفا باورهای خودشونو به بخشش و... با هم رد و بدل کردن)