کتاب “آخرین پرواز” با وجود ایده اولیهی جذاب، در اجرای آن کمجان ظاهر شده است. ایده جابهجایی هویت و فرار از گذشته، پتانسیل بالایی برای خلق یک داستان هیجانانگیز و پرتعلیق دارد، اما در اینجا روند داستان کند و گاهی پیشبینیپذیر است. انگار نویسنده از جایی به بعد، به جای اینکه مخاطب را درگیر کند، سعی کرده داستان را بیش از حد با ایمنکاری و کلیشه جلو ببرد.
شخصیتپردازی، به ویژه در مورد “کلر”، میتوانست عمیقتر باشد. اگرچه نویسنده تلاش کرده با دادن پیشزمینههای احساسی و تجربی، شخصیتها را ملموس کند، اما این تلاش در برخی جاها نصفهونیمه مانده است. حس ترس و ناامیدی کلر و اوا گاهی تکراری و خستهکننده میشود و مخاطب احساس میکند مدام در حال خواندن یک چرخه از مشکلات مشابه است. این امر نه تنها از جذابیت داستان میکاهد، بلکه باعث میشود ارتباط با شخصیتها سختتر شود.
مشکل دیگر در ریتم داستان است. جولی کلارک گاهی بیش از حد روی جزئیاتی تمرکز میکند که تأثیر خاصی روی پیشبرد داستان یا عمق شخصیتها ندارند. همین مسئله باعث میشود برخی قسمتها کشدار و حوصلهسربر به نظر برسند. انتظار میرود در چنین داستانهایی تعلیق، پیچیدگی و غافلگیری بیشتر باشد، اما اینجا همه چیز نسبتا قابل پیشبینی است و همین، جذابیت را کم میکند.
در مورد پایانبندی هم باید گفت که به نوعی ضد اوج بود. کتاب در حالی تمام میشود که انگار چیزی کم دارد. شاید نویسنده قصد داشته با یک پایان باز یا آرامشبخش حس واقعگرایی بدهد، اما برای خوانندهای که به دنبال پایانی تکاندهنده است، این پایان ناامیدکننده خواهد بود.
شخصیتپردازی، به ویژه در مورد “کلر”، میتوانست عمیقتر باشد. اگرچه نویسنده تلاش کرده با دادن پیشزمینههای احساسی و تجربی، شخصیتها را ملموس کند، اما این تلاش در برخی جاها نصفهونیمه مانده است. حس ترس و ناامیدی کلر و اوا گاهی تکراری و خستهکننده میشود و مخاطب احساس میکند مدام در حال خواندن یک چرخه از مشکلات مشابه است. این امر نه تنها از جذابیت داستان میکاهد، بلکه باعث میشود ارتباط با شخصیتها سختتر شود.
مشکل دیگر در ریتم داستان است. جولی کلارک گاهی بیش از حد روی جزئیاتی تمرکز میکند که تأثیر خاصی روی پیشبرد داستان یا عمق شخصیتها ندارند. همین مسئله باعث میشود برخی قسمتها کشدار و حوصلهسربر به نظر برسند. انتظار میرود در چنین داستانهایی تعلیق، پیچیدگی و غافلگیری بیشتر باشد، اما اینجا همه چیز نسبتا قابل پیشبینی است و همین، جذابیت را کم میکند.
در مورد پایانبندی هم باید گفت که به نوعی ضد اوج بود. کتاب در حالی تمام میشود که انگار چیزی کم دارد. شاید نویسنده قصد داشته با یک پایان باز یا آرامشبخش حس واقعگرایی بدهد، اما برای خوانندهای که به دنبال پایانی تکاندهنده است، این پایان ناامیدکننده خواهد بود.