نظر 📚samira(◕ᴗ◕✿) برای کتاب صوتی کارآگاه کوچولو

کارآگاه کوچولو
📚samira(◕ᴗ◕✿)
۱۴۰۳/۱۰/۱۳
10
داستان آموزنده برای کودکان بود که در آن افشین به خانه خالهاش رفته بود با سعید پسرخاله تصمیم گرفتن با رایانه فوتبال بازی کنند افشین چون بلد نبود باخت اما دایی به جاش آمد تا با سعید بازی کند آنها صدای بازی را زیاد کردند و خود نیز بلند بلند گزارش فوتبال را میدادند افشین پیش مادربزرگ رفت همه مهمانها آمدند ولی آن دو غرق بازی بودند و متوجه نشدند مادربزرگ با بچهها به باغ رفتند تو هوایی تازه کنند در آن جا درختان زنبورها و گلها را دیدند مادربزرگ متوجه چشمهای قرمز افشین شد او داستان کارآگاه را رای بچهها تعریف کرد در شهری که مردم وشی به دست بودند و به یکدیگر توجه نمیکردند دختر که کارآگاه بود با مادربزرگ تصمیم میگیرد یک کیک بزرگ توت فرنگی درست کنند و همه مردم را دعوت کنند مردم با دیدن کیک گوشی را پرت کردند و تازه حضور هم را دیدند کاراگاه گفت که شهر خراب شده و شما غرق گوشی هستید. مادربزرگ و بچهها به خانه رفتند دایی بلند گفت گل و با صندلی از پشت افتاد موقع ناهار افشین بشقاب غذا را نزد آنها برد سعید با دایی با دیدن غذا دست از بازی کشید و افشین داستان مادربزرگ را برای آنها تعریف کرد و سعید نیز تصمیم گرفت که دیگر بازی نکند.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.