از نظر توصیف و پایان غیر قابل پیش بینی، عالی بود.
ولی در مورد نوع نگاه شخصیتها به عشق و دوست داشتن و خیانت و بخشش، واقعا قابل پذیرش نیست. اگر هنوز داستان رو نخوندید بقیهی نظر من رو نخونید که داستان براتون اسپویل نشه. در مورد آدام که این همه خاطرخواه سینه چاک داره، باعث تاسفه. یک مرد خودخواه و خیانتکار و بی اعتنا به همه چیز بجز شغلش. تازه زمانی هم که میفهمه قاتل مادرش خودش بوده بازم انقدر خودخواه هست که مقصر اصلی رو آملیا میدونه و اصلا خودش رو مقصر نمیدونه!!! در مورد رابین هم باعث تعجبه که چطور ممکنه تا این حد عاشق همچین مردی باشه و این رقابت و کشمکش عجیب و غریب بین دو تا زن برای یک مرد با ویژگیهای شخصیتی ناپسند، قطعا کشمکش بچگانهای هست و وسط این شخصیتها اتفاقا تنها کسی که کارهاش با عقل ناقص خودش جور در میومد آملیا بود. البته در نهایت هم بد نبود دو تا قاتل با هم خوشبخت شدن تا ابد...
ولی در مورد نوع نگاه شخصیتها به عشق و دوست داشتن و خیانت و بخشش، واقعا قابل پذیرش نیست. اگر هنوز داستان رو نخوندید بقیهی نظر من رو نخونید که داستان براتون اسپویل نشه. در مورد آدام که این همه خاطرخواه سینه چاک داره، باعث تاسفه. یک مرد خودخواه و خیانتکار و بی اعتنا به همه چیز بجز شغلش. تازه زمانی هم که میفهمه قاتل مادرش خودش بوده بازم انقدر خودخواه هست که مقصر اصلی رو آملیا میدونه و اصلا خودش رو مقصر نمیدونه!!! در مورد رابین هم باعث تعجبه که چطور ممکنه تا این حد عاشق همچین مردی باشه و این رقابت و کشمکش عجیب و غریب بین دو تا زن برای یک مرد با ویژگیهای شخصیتی ناپسند، قطعا کشمکش بچگانهای هست و وسط این شخصیتها اتفاقا تنها کسی که کارهاش با عقل ناقص خودش جور در میومد آملیا بود. البته در نهایت هم بد نبود دو تا قاتل با هم خوشبخت شدن تا ابد...