داستان آموزنده برای بچهها بود که در آن یک پسر یعنی سینا چند عروسک انگشتی روباه و خرگوش داشت او با توپ آنها رسید در حالی که گوشی مادرش دستش بود و گفت میخواهد با آن بازی جدید نصب کند خرگوش گفت تو نباید بدون اجازه این کار را انجام دهی به مادرت بگو تا با راهنمایی او یک بازی نصب کنی شاید بازی نامناسبی باشد عمو روباه گفت ولش کن بازی رو نصب کن و هیجان را بچسب بعداً میتونی پاکش کنی سینا به حرف روباه گوش داد اما هنگامی که میخواست بازی نصب کند متوجه شد که مادرش گوشی را طوری تنظیم کرده بود که فقط میتوانست بازی نقاشی کند او بسیار ناراحت شد مادرش همان موقع گفت که گوشی من کجاست و وقتی سینا را دید او سر به زیر شده بود از اینکه گوشی او را برداشته بود معذرت خواست مادرش با لبخند گفت به خاطر اینکه تو پسر راستگویی هستی تو را میبخشم.
این داستان آموزنده به ما میآموزد که وسایل بزرگترها را بدون اجازه آنها برنداریم
این داستان آموزنده به ما میآموزد که وسایل بزرگترها را بدون اجازه آنها برنداریم