داستان جنایی در مورد یک زن بود که خیلی پولدار بود او و شوهرش هر دو حاصل ازدواج مجدد بودند و روزی میفهمد که شوهرش به او خیانت کرده و با چک جعلی از حسابش پول برداشت میکند پس تصمیم میگیرد او را بکشد ولی قصد داشت خود را دیوانه نشان دهد که پس از کشتن شوهر به تیمارستان برده شده و پس از معالجه آزاد شود پس یک شاهد لازم داشت که بفهمد او دیوانه است لذا پیش روانپزشک میرود و در جلسات متعهد وانمود میکند که صداهایی میشنود و میگوید احساس میکند شوهرش میخواهد او را دیوانه کند و او این صداها را درست میکند روانپزشک هم در هر جلسه راهکارهایی به او ارائه میداد اما روزی میفهمد که او شوهرش را کشته است روانپزشک ابتدا ناراحت میشود اما پس از بررسیهای زیاد متوجه میشود که او وانمود میکرده که دیوانه هست.
داستان جذابی بود من فکر نمیکردم که زن شوهرش را بکشد و مدام به شوهرش بدبین بوده اما آخر داستان غافلگیر شدم و بسیار ناراحت کننده بود من در یک رمان خوانده بودم که یک زن تظاهر به جنون میکرده تا مورد توجه قرار بگیرد اما عاقبت به جنون مبتلا میشود و چه بسا میگویند هر که به چیزی تظاهر کند همانگونه میشود.
داستان جذابی بود من فکر نمیکردم که زن شوهرش را بکشد و مدام به شوهرش بدبین بوده اما آخر داستان غافلگیر شدم و بسیار ناراحت کننده بود من در یک رمان خوانده بودم که یک زن تظاهر به جنون میکرده تا مورد توجه قرار بگیرد اما عاقبت به جنون مبتلا میشود و چه بسا میگویند هر که به چیزی تظاهر کند همانگونه میشود.