عشق، جرم، فقر و انقلاب؛ اینها چهار کلیدواژه و چهار ستون اصلی رمانی هستند که بیشتر از یک قرن و نیم از انتشار آن میگذرد و در طول این زمان نهتنها از یادها نرفته، که غنیتر و ارزشمندتر هم شده است. کتاب بینوایان یکی از آن آثار بیعیب و نقص است که یکی در تمام دنیا اولین تجربۀ رمانخوانی را برای میلیونها نفر رقم زده است. داستان این کتاب از ژان والژان شروع میشود که بعد آزادی از زندان تغییری اساسی میکند و با راهاندازی کارخانهای موفق، شهردار شهر کوچکی میشود. شهری که از قضا فانتین و ژاور هم در آن حضور دارند؛ مادر کوزت -که بعداً به مهمترین شخص در زندگی ژان والژان تبدیل میشود- و بازرس تیزبین پلیس که در تمام طول داستان بین دستگیری این محکوم سابق یا نادیده گرفتن قانون با خودش در چالش است. فانتین که از شدت فقر و بیسرپناهی به روسپیگری روی آورده، تا آخرین نفسها به دخترش کوزت فکر میکند و با خیال اینکه او حمایت تناردیهها را دارد، تمام دار و ندارش را برای آنها میفرستد. از سمت دیگر کوزت تحت غیرانسانیترین و زشتترین رفتارها از حقوقش محروم شده و با بدترین مراقبتها و کمترین غذاها به کنیزی خانواده تناردیه در میآید. ژان والژان که هویتش توسط بازرس ژاور فاش شده بود، پس از گذراندن چند سال حبس دوباره، به مسافرخانه میرود و طبق قولی که داده بود کوزت را از چنگ تناردیه و زن و دخترانش نجات میدهد.
سالها میگذرد و پسر جوانی که بر سر عقاید سیاسی با پدربزرگش به مشکل خورده، از زندگی مرفه دست میکشد و برای تحصیل رشته حقوق، از قضا دقیقاً به همان محلی میرود که کوزت نوجوان به همراه پدرخواندهاش ژان والژان، حالا سالهاست با آرامش در آن زندگی میکنند. ماریوس به کوزت دل میبندد و همزمان با باو
سالها میگذرد و پسر جوانی که بر سر عقاید سیاسی با پدربزرگش به مشکل خورده، از زندگی مرفه دست میکشد و برای تحصیل رشته حقوق، از قضا دقیقاً به همان محلی میرود که کوزت نوجوان به همراه پدرخواندهاش ژان والژان، حالا سالهاست با آرامش در آن زندگی میکنند. ماریوس به کوزت دل میبندد و همزمان با باو