نظر 📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦ برای کتاب داگلاس و یک آغوش مهربان

داگلاس و یک آغوش مهربان
دیوید ملینگ، مجید عاطفی
۲۰ رای
📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦
۱۴۰۳/۰۹/۲۶
داگلاس یک روز بیدار شده و دوست داشت کسی را بغل کند پس به جستجوی یک دوست بیرون رفت او ابتدا یک سنگ بزرگ را دید پس تصمیم گرفت آن را بغل کند اما آن سنگ خیلی سنگین بود و روی او افتاد پس به سمت یک درخت رفت و تصمیم گرفت تنه یک درخت را بغل کند ابتدا پایین تنه را بغل کرد بعد وسط تنه و دارآخر بالای تنه را بغل کرد اما از سنگینی تنه نزدیک بود که بشکند پس او به سمت بوته‌های نرم رفت تا آن‌ها را بغل کند اما حس کرد بوته‌ها خش خش می‌کنند و از درون آن گوسفندان بیرون پریدند و فرار کردند داگلاس گفت فرار نکنید می‌خواهم شما را بغل کنم اما آن‌ها رفتند داگلاس جغد پیر را دید و خواست که او را بغل کند اما از شاخه آویزان شد و افتاد او به لانه خرگوش رفت دستش را داخل لانه کرد و گوش دراز را گرفت و بیرون آورد خرگوش گفت منو بزار زمین داگلاس گفت ببخشید من فقط می‌خواستم بغلت کنم خرگوش گفت آها با من بیا خرگوش دست داگلاس گل را گرفت و او را به یک غار هدایت کرد داگلاس در غار مادرش را دید و آن‌ها همدیگر را بغل کردند آن بهترین آغوش بود گرم و راحت داگلاس گفت مادر دوستت دارم.
چقدر زیبا این گونه آن‌ها با یک آغوش ساده احساس خود را به یکدیگر ابراز می‌کنند تصاویر قشنگ بود
هیچ پاسخی ثبت نشده است.
👋 سوالی دارید؟