خرس مهربون یعنی داگلاس میخواست به خانه دوستش خرگوش برود او وسایلش را جمع کرد داستان جنبه طنز دارد زیر وسایل خرس یک لباس خواب با طرح زنبور مسواک و یک کتاب داستان هست همچنین او با آن جثه بزرگ درون خانه خرگوش جا نمیشد او در حین راه گوسفندان را دید و از آنها خواست با او همراه شود زیرا خرگوش اتاق زیاد دارد وقتی به آن جا رسیدن داگلاس جا نمیشد گوسفندان او را به زحمت به داخل خانه کشیدند داگلاس حتی نمیتوانست تکان بخورد و خرگوش فکر میکرد جایش راحت است داگلاس عطسه کرد و همه به بیرون پرت شدند داگلاس همه گوسفندان را جمع کرد و گفت که بیرون فضای بیشتری است آنها در زیر شب پرستاره خوابیدند و خرگوش برایشان داستان خواند.
تصاویر قشنگ بود در واقع داستان به ما میآموزد با آنکه آنها با یکدیگر تفاهم ندارند اما با هم خوب و مهربان هستند و در میان آنها از خود گذشتگی سادگی و محبت جریان دارد.
تصاویر قشنگ بود در واقع داستان به ما میآموزد با آنکه آنها با یکدیگر تفاهم ندارند اما با هم خوب و مهربان هستند و در میان آنها از خود گذشتگی سادگی و محبت جریان دارد.