نظر 📚samira(◕ᴗ◕✿) برای کتاب صوتی هانسل و گرتل و جوجه اردک زشت

هانسل و گرتل و جوجه اردک زشت
📚samira(◕ᴗ◕✿)
۱۴۰۳/۰۹/۱۸
00
داستان در مورد این خواهر و برادر به نام هانسل و گرتل بود که در جنگل زندگی میکردند گریتل گفت ما خیلی فقیر هستیم و پدر به چوب برای هیزم احتیاج دارد بیا به روستای کناره برویم و وسایل به درد نخور را بفروشیم و با پول آن غذا بخریم حاضر گفت درست است و میتوانیم در جنگل هیزم جمع کنیم آنها به راه افتادند در راه رودخانه در روستای کناری یک جوجه اردک زشت را دیدند که بقیه اردکها او را مسخره میکردند آن دو برای اردک ناراحت شدند آنها برای اینکه راه خانه را گم نکنند سنگ در راه خود میریختند آنها گندم خریدند و به خانه بردند آن را تبدیل به آرد کردند و نان پختند فردا نیز تصمیم گرفتند که به جنگل بروند و هیزم جمع کنند وقتی به نزدیک اردکها رسیدم برای جوجه اردک زشت نان ریختند و بقیه نان را تکه تکه میکردند و در مسیر راه خود میریختند که گم نکنند اما عاقبت آنها در جنگل گم شدند یه خانه شکلاتی دیدن زن جادوگر در را به روی آنها باز کرد و آنها را به خانه دعوت کرد آنها وارد خانه شکلاتی شدند جادوگر در را قفل کرد و کلید را به بیرون پرت کرد و قهقه خندید جوجه اردک زشت آن تکه نانهایی را که در مسیرشان بود راه خورد و به آن خانه شکلاتی رسید او فهمید که آن دو زندانی شده است پس کلید را برداشت و به داخل پنجره پرتاب کرد خواهر و برادر فهمیدند که این کار جوجه اردک است کلید را برداشتم و در را باز کردم و از آن جا فرار کردم جوجه اردک زشت بعدها بزرگ شد و به یک قوی زیبا تبدیل شد
هیچ پاسخی ثبت نشده است.