نظر 📚samira(◕ᴗ◕✿) برای کتاب صوتی خروسی که خودش بود

خروسی که خودش بود
📚samira(◕ᴗ◕✿)
۱۴۰۳/۰۹/۱۸
00
داستان اینگونه بود که خروس لری برای نمایش از مزرعه طلوع خورشید رفته بود صاحب مزرعه ناراحت بود چون دیگه خروسی نبود تا همه را بیدار کنه و نشاط انرژی به مزرعه بدهد اما بعداً خروسی به نام کلایک آمد و با من من گفت سلام اسب و گوسفند و گاو از او خوششان نیومد و گفتند اون اصلاً شبیه لری نیست خیلی لاغره غاز گفت به حرفاشون توجه نکن اونا فقط دلتنگ لری هستند کلاک گفت لری کیه اسب گفت یه خروس استثنایی گوسفند گفت بهترین خروس دنیا گاو گفت اون نابغه بود یک نابغه کلاک با این حرف ها ناامید شد و اعتماد به نفسش از بین رفت غاز گفت لری ادای باهوش ها رو در می آورد کلاید کلی تدارک دیده و تمرین کرد تا کسی شبیه لری شود تا از او خوششان بیاید اما به دلیل خستگی زیاد و تمریناتش خواب ماند و باعث عصبانیت حیوانات شد فردای آن روز نیز صبح گلویش را صاف کرد بالای سکو رفت اما یک دفعه از آن بالا افتاد زمین حیوانات برای متاسف شدند غاز گفت لری رو فراموش کن سعی کن خودت باشی کلاید گفت چی خودم یعنی چی غاز گفت درسته تو باید خودت باشی ن لری فردای آن روز کلاک یک قوقول قوقولی کرد که همه بیدار شدن مزرعه دار تعجب کرد اسب گفت انگار داره آواز می خونه گاو گفت چه صدای رسایی باز هم به او آفرین گفت و از آن پس همه از کلاک حساب می بردند
هیچ پاسخی ثبت نشده است.