نظر 📚samira(◕ᴗ◕✿) برای کتاب صوتی ماهی طلایی

ماهی طلایی
📚samira(◕ᴗ◕✿)
۱۴۰۳/۰۹/۱۸
00
داستان در مورد یک پیرمرد ماهیگیر بود که هر روز به دریا می رفت و یک ماهی صید می کرد و آن را در بازار می فروخت و با پول آن نان می خرید زنش نیز نخ ریزی می کرد و به او کمک می کرد روز پیرمرد هنگام ماهیگیری یک ماهی طلایی و بسیار زیبا را شکار کرد مایع زیبا گفت من زیاد گوش ندارم و به درد تو نمی خورم اگر مرا آزاد کنی هر چیز بخواهی به تو می دهم پیرمرد ماهی را آزاد کرد و از او چیزی نخواست وقتی به خانه رفت ماجرا را برای زن عصبانی شد و گفت چرا از او چیزی نخواستی برو و به او بگو که تشت چوبی مرا به طلا تبدیل کنند پیرمرد دریا رفت و ماهی را صدا کرد و خواسته اش را گفت مایه آرزوی او را برآورده کرد وقتی به خانه رفتی تشت او طلا شده است زن ولی ناراضی بود و گفت تو باید بری و از او یک خانه بخواهید پیرمرد به دریا رفت و به ماهی خواسته اش را گفت وقتی برگشت دید یک خانه بزرگ دارد اما زنش باز ناراضی بود او حریص شده بود و گفت که می خواهد یک قصر داشته باش پیرمرد مجبور کرد پیش ماهی برود او پیش ماهی رفت و گفت که زنش حریص شده است و حالا می خواهد که قصد داشته باشد ماهی گفتم تو پیرمرد خوبی هستی این آرزویت را نیز برآورده می کنم وقتی برگشت دید که زنش در قصر است و خدمتکاران به او خدمت می کنند زنگ باز ناراضی بود و گفت که می خواهد ملکه بشود پیرمرد به دریا رفت و خواسته اش را برآورده کرد اما باز زن گفت که من می خواهم صاحب آن ماهی شوم پیرمرد سرباز اجیر کرد و او را پیش ماهی برد پیرمرد تمام حقایق را به ماهی گفت و ماهی با ناراحتی رفت و دیگر هیچ وقت برنگشت وقتی او به خانه رفت دید که همه چیز مثل قبل شده است و و زنش نیز یک نخ ریزی می کند
هیچ پاسخی ثبت نشده است.