رمان بیچارگان اولین رمان داستایفسکی است که آن را در ۲۰ سالگی نوشت. داستایفسکی با این اثر توانست وارد محافل ادبی روشنفکران مطرح زمان خود شود و راه را برای رسیدن به موفقیت هموار کند. داستایفسکی شهرت زیادی کسب کرد و داستان اینکه منتقدان چگونه این رمان را کشف کردند یکی از ماجراهای مشهور در تاریخ ادب روسیه است.
قسمتی از ماجرای کشف شدن این رمان در پشت جلد بیچارگان آمده است:
بیچارگان رمانی کوتاه در قالب مکاتبه، در زمستان ۴۵ – ۱۸۴۴ نوشته و بازنویسی شد. در ماه مه داستایفسکی نسخه دستنویس رمان را به گریگاروویچ به امانت داد. گریگاروویچ دستنویس را نزد دوستش نکراسوف برد. هر دو باهم شروع به خواندن دستنویس کردند و سپیدهدم آن را به پایان رساندند و ساعت ۴ صبح رفتند داستایفسکی را بیدار کردند و برای شاهکاری که آفریده بود به او تبریک گفتند. نکراسوف ان را با این خبر که «گوگول تازهای ظهور کرده است» نزد بلینسکی برد و آن منتقد مشهور پس از لحظهای تردید بر حکم نکراسوف مهر تایید زد. روز بعد بلینسکی با دیدار داستایفسکی فریاد زد: «جوان، هیچ میدانی چه نوشتهای؟ … تو با بیستسال سن ممکن نیست خودت بدانی.» داستایفسکی سیسال بعد این صحنه را «شگفتانگیزترین لحظه حیاتش» خواند.
قسمتی از ماجرای کشف شدن این رمان در پشت جلد بیچارگان آمده است:
بیچارگان رمانی کوتاه در قالب مکاتبه، در زمستان ۴۵ – ۱۸۴۴ نوشته و بازنویسی شد. در ماه مه داستایفسکی نسخه دستنویس رمان را به گریگاروویچ به امانت داد. گریگاروویچ دستنویس را نزد دوستش نکراسوف برد. هر دو باهم شروع به خواندن دستنویس کردند و سپیدهدم آن را به پایان رساندند و ساعت ۴ صبح رفتند داستایفسکی را بیدار کردند و برای شاهکاری که آفریده بود به او تبریک گفتند. نکراسوف ان را با این خبر که «گوگول تازهای ظهور کرده است» نزد بلینسکی برد و آن منتقد مشهور پس از لحظهای تردید بر حکم نکراسوف مهر تایید زد. روز بعد بلینسکی با دیدار داستایفسکی فریاد زد: «جوان، هیچ میدانی چه نوشتهای؟ … تو با بیستسال سن ممکن نیست خودت بدانی.» داستایفسکی سیسال بعد این صحنه را «شگفتانگیزترین لحظه حیاتش» خواند.