نظر 📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦ برای کتاب هانسل و گریتل

هانسل و گریتل
برادران گریم، اسماعیل پورکاظم
۹۹ رای
📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦
۱۴۰۳/۰۹/۰۸
داستان در مورد یک خواهر و برادر بود که بسیار فقیر بودند آن‌ها با پدر و مادر خوانده‌شان زندگی می‌کردند مادرخوانشان زن بسیار بدی بود و به پدرش گفت که ما باید آن‌ها را در جنگل رها کنیم وگرنه از گرسنگی خواهیم مرد و دیگر نانی در خانه نداریم اما پدرش مخالف این کار بود مادرخوانده بسیار اصرار کرد و پدر آخر راضی شد آن‌ها را در جنگل رها کردند خواهر و برادر به وسیله سنگ‌هایی که در طول راه انداخته بودند دوباره توانستم به خانه برگردم مادرشان بسیار عصبانی بود ولی پدر از آمدن آن‌ها بسیار خوشحال شده بود و دیگر نمی‌خواست که این کار را تکرار کند آخر فقر بر روی آن‌ها بسیار فشار آورد که دیگر یک تکه نان نیز در خانه وجود نداشت زن دوباره مان تصمیم وحشتناک خود را به پدر گفت و پدر گفت که این کار انجام نمی‌دهد اما دوباره تسلیم شد و آن‌ها را در جنگل رها کردند خواهر و برادر که نان‌های خورده‌ای را در سر راه انداخته بودند که به وسیله آن‌ها به خانه بیایند اما آن تکه نان‌ها به وسیله کلاغ‌ها و پرنده‌ها خورده شده بودند و دیگر راه خانه را گم کردم وارد یک خانه شکلاتی شدم که در آن جا یک جادوگر بود آن جا دیگر به آن‌ها کل خوراکی داد که به وسیله آن‌ها چاق شود تا بتواند آن‌ها را بخورد اما خواهر که از این موضوع بسیار وحشت زده شده بود آن جادوگر را داخل تنور انداخت سکه‌های طلا پیدا کردن خواهر و برادر جیب‌هایشان را پر از سکه طلا کردند و به وسیله پرنده زیبا وارد خانه خود شدند مادرخوانده بدجنسشان مرده بود و فقط پدر بود پدر از دیدن بچه‌هایش بسیار شرمنده بود او از اینکه چنین تصمیمی گرفته بود نادم و پشیمان بود
هیچ پاسخی ثبت نشده است.
👋 سوالی دارید؟