**هردو در نهایت میمیرند** نوشتهی آدام سیلوراست، یه داستان احساسی و متفاوت درباره زندگی، مرگ، و اهمیت لحظهها. کتاب درباره دو پسر به اسمهای ماتئو و روفوسه که توی دنیایی زندگی میکنن که یه سازمان به اسم «Death-Cast» به آدمها روز مرگشون رو خبر میده. ماتئو و روفوس هر دو تو یه روز میفهمن که آخرین روز عمرشونه و تصمیم میگیرن از طریق یه اپلیکیشن به اسم "دوست آخرین روز" با هم آشنا بشن و این روز رو کنار هم بگذرونن.
داستان بهشدت احساسی و تأثیرگذاره. از همون اول میدونی قراره هردو بمیرن، ولی نویسنده جوری داستان رو پیش میبره که تمام لحظههاش برات ارزشمند میشه. کتاب خیلی خوب بهت یاد میده که زندگی کوتاهتر از اونیه که بخوای وقتتو با ترس یا پشیمونی بگذرونی.
شخصیتها کاملاً قابل لمس و واقعی هستن، با ترسها، امیدها و آرزوهایی که باعث میشه باهاشون همزادپنداری کنی. مهمترین پیام کتاب اینه که مرگ حتمیه، ولی این ما هستیم که انتخاب میکنیم چطور زندگی کنیم. اگر دنبال یه داستان عاطفی و عمیق هستی که تا مدتها ذهنتو درگیر کنه، این کتاب عالیه!
داستان بهشدت احساسی و تأثیرگذاره. از همون اول میدونی قراره هردو بمیرن، ولی نویسنده جوری داستان رو پیش میبره که تمام لحظههاش برات ارزشمند میشه. کتاب خیلی خوب بهت یاد میده که زندگی کوتاهتر از اونیه که بخوای وقتتو با ترس یا پشیمونی بگذرونی.
شخصیتها کاملاً قابل لمس و واقعی هستن، با ترسها، امیدها و آرزوهایی که باعث میشه باهاشون همزادپنداری کنی. مهمترین پیام کتاب اینه که مرگ حتمیه، ولی این ما هستیم که انتخاب میکنیم چطور زندگی کنیم. اگر دنبال یه داستان عاطفی و عمیق هستی که تا مدتها ذهنتو درگیر کنه، این کتاب عالیه!