نظر 📚samira(◕ᴗ◕✿) برای کتاب در مترو اتفاق افتاد

در مترو اتفاق افتاد
📚samira(◕ᴗ◕✿)
۱۴۰۳/۰۹/۰۶
00
یک داستان کوتاه پرمفهوم و قشنگ بود اینکه طی یک تصادف دو دلداده پس از سالهای طولانی که خیلی سختی کشیدند به یکدیگر میرسند آن دو هر یک تنها زندگی میکردند یکی در شهر دیگر و آن دیگری در شهر دیگر اما به وسیله یک مرد که شاید بگوییم به وسیله خدا آن دو یکدیگر را پیدا کردند آن مرد هر روز به محل کارش میرفت اما یک روز تصمیم گرفت که مسیر خود را عوض کند و به عیادت دوست مریضش برود او وقتی که سوار مترو شد یک مردی را دید که روزنامه میخواند پس کنار او نشست و به او گرم صحبت شد آن مرد از سختیهای زندگیش برای او گفت اینکه در دوران جنگ اسیر شده و کارهای سخت انجام میداده اما بالاخره توانسته است که فرار کند و پای پیاده به سرزمین خود برگردد اما وقتی به آن جا برگشت هیچ کدام از خانواده خود را ندید و فهمید که آنها در جنگ اسیر شده و در اردوگاههای دشمن هستند و شاید تا به حال کشته شده باشند بسیار ناراحت و اندوهگین شد که از اینکه خانوادهاش را از دست داده است پس به شهر دیگری رفت داستان او بسیار غم انگیز بود مرد پرسید که آیا اسم او بل است چون یک زن را میشناخت که در شهر دیگری که از دوستان دور او بود نیز همین سرگذشت را داشت مرد با شادمانی گفت آره مرد لبخند زد و گفت فکر کنم که همسر تو را پیدا کردم و شماره تلفن او را گرفت و آنها با یکدیگر صحبت کردند و بسیار خوشحال بودند چون یک معجزه از طرف خداوند بود که یک زن و شوهر پس از سالهای طولانی به یکدیگر رسیدند
هیچ پاسخی ثبت نشده است.