نظر 📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦ برای کتاب کارت بازی

کارت بازی
سندی جیرگنز، اسماعیل پورکاظم
۵۱ رای
📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦
۱۴۰۳/۰۹/۰۲
یک داستان ساده روان بود که در آنجاجف به کارت‌های بازی بسیار علاقمند بود زیرا همه بچه‌ها از آن کارت‌ها داشتند و با آن کارت‌ها بازی می‌کردند مادرش به او گفته بود اگر کارهای درست انجام دهی می‌توانی از آن کارت‌ها بخری و جف بسیار خوب شده بود و همه کارهایش را انجام می‌داد اتاقش را تمیز می‌کرد در تمیز کردن انباری به مادرش کمک می‌کردمادرش بسیار تعجب کرده بود و فهمیده بود که او به خاطر خریدن کارت انقدر خوب شده است در واقع جف برای خریدن آن کارت‌های بازی لحظه شماری می‌کرد اما وقتی که به آن مغازه رسیدن دیدن که آن جا مغازه تغییر کرده است و به جای دیگری انتقال داده شده پس آن‌ها دوباره به راه افتادند اما وقتی به آن مغازه رسیدن با صف بسیار طولانی مواجه شد که همه آن بچه‌ها می‌خواستند از آن کارت‌ها بخرندآن‌ها آخرین نفر در صف بودند برادرش آرتور نیز دستشویی داشت و نمی‌خواست که صبر کند پس آن‌ها با ناراحتی به خانه رفتند در راه یکی از دوستانش را دید که گفت در یکی از مغازه‌ها چند بسته کارت انده است که ما می‌توانیم برای آن‌ها را بگیریم پس همه با خوشحالی به راه افتادند اما وقتی به آن جا رسیدن دیدن که آن کارت‌ها نیز فروخته شده جف بسیار ناراحت بود جف مقداری از کارت‌هایی که دوست نداشت را به برادرش آرتور داد و آرتور آن‌ها را در یک دفتر چسبانده بود جف متوجه شد که یکی از کارت‌هایی که به برادرش داده است بسیار ارزشمند است و خواست که آن را یواشکی بردارد اما عذاب وجدان نداشت و این کار را نکرد فردای آن روز هوا بارانی بود و آرتور گفت که می‌خواهد چیزی به برادرش نشان دهد سپس دفتر کارت‌ها را آورد و گفت که من یک کارت ارزشمند دارم و آن را به جف نشان داد جف خوشحال بود که آن کارت را برنداشته است
هیچ پاسخی ثبت نشده است.
👋 سوالی دارید؟