نظر 📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦ برای کتاب افسانه یک دوستی

افسانه یک دوستی
کارول موور، اسماعیل پورکاظم
۶۵ رای
📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦
۱۴۰۳/۰۸/۲۸
من عکس پبلاتیپوس اینترنت دیدم منقاری شبیع اردک وبدنش خزداردارهست درواقع شباهتهای بامرغابی وسگ آبی دارد.
مرغابی وسگ آبی باهم دوست شده بودند درمورد چگونه زندگیشان صحبت میکردند ودشمنهایی ازقبیل گرگ وانسانها داشتند.
آن موقع که گرگ میخواست بچه سگ آبی راشکارکندمرغابی برای نجات کواک کواک کردوخودرامجروح نشان دادگرگ گول خوردبچه سگ آبی رارها وبه سمت اوامداما همان موقهع مرغابی پروازکردوفرارکرد.
سگ آبی ازاوتشکرکردکه برادرکوچکش رانجات دادمرغابی گفت این حقه‌ای است که مابرای نجات جوجه هاازشردشمن انجام میدهیم. و سگ آبی فهمید که مرغابی بسیاردانا وفهمیده هست. بافرارسیدن زمستان مرغابی هاکوچ کردندامامرغابی نرفت سگ آبی گفت چرا مهاجرت نمکنی؟ مرغابی گفت من نمی‌خواهم کوچ کنه و از اینجا نخواهم رفت سگ آبی گفت اینجا همه جا یخ خواهد زد و تو نمی‌توانی در اینجا زندگی کنی اما فهمید که مرغابی گوش شنوا ندارد همه مرغابی‌ها رفتند و تنها هم یک مرغابی باقی ماند سگ آبی در لانه خود برای او یک مکان درست کرد گرگ گرسنه جای مرغابی را فهمید ابتدا سگ آبی را به چنگال گرفت و برد مرغابی کواک کواک کردگرگ سگ آبی رارها وبه سمت اوامدبال مرغابی شکست سگ آبی باچنگالش به گرگ حمله و پای او را گاز گرفت گرگ زخمی فرار کرد مرغابی و سگ آبی نیز مجروح شده بودند بعد از مدت‌ها زخم‌هایشان بهبود یافت و آن‌ها تصمیم گرفتند به سرزمینی به نام استرالیا سفر کنند در آن جا کمی تغییر کردم سگ آبی کوچک‌تر شده بود با یکدیگر ازدواج کردند و موجودی به نام پلاتیپوس به دنیا آمد.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.
👋 سوالی دارید؟